مری لو برای نورا توضیح داد که اون و هری مدت زیادی باهم نبودن، ولی تو همین مدت اون (مری) بدجوری عاشقش شده بود.
"هیچوقت نمیدونستم عشق چیه؛ هنوزم نمیدونم"
مری زمزمه کرد.
"اما هری... اون یه چیز خاص بود. از دست دادن اون سخت ترین اتفاق زندگیم بود، وبلافاصله بعد از اون، من خودمو گم کردم"
اون مکث کرد تا به نورا نگاه کنه، کسی که به هر کلمه ای که میگفت دقت میکرد.
"من بدون هری احساس خالی بودن کردم. بخاطر همین درمورد تو و لیام محتاطم. اصلا نمیخوام اتفاقی که برای من افتاد برای تو هم بیوفته"
"متاسفم"
نورا زمزمه کرد، و خواهر ناتنیش رو بغل کرد.
"من خیلی متاسفم"
مری لو هم بغلش کرد و محکم نگه اش داشت.
"نباش. من نمیخواستم نارحتت کنم، من فقط... فقط میخوام بدونی که مهم نیست چه اتفاقی بیوفته، تو هنوز منو داری"
قلب نورا بخاطر این حرف به تپش دراومد.
بعداز چند لحظه مری لو رفت عقب.
"من باید برم. هنوز وسایلم رو کامل جمع نکردم و پروازم فردا صبح میپره"
"پروازت؟"
نورا پرسید.
"چه پروازی؟"
"من تو ولورهمپتون زندگی نمیکنم نورا"
مری لو آروم جواب داد، یادش امد که هیچوقت اشاره ای به پرواز نکرده بود.
"من تو چشایر زندگی میکنم. فقط برای مراسم تدفین اومدم اینجا، اما الان دیگه مدت موندنم تموم شده"
"پس داری میری؟"
نورا از حالتی که صداش داشت متنفر بود؛ کاملا مرتعش و صدمه دیده، اما این احساسی بود که داشت. اون نمیخواست مری لو بره.آره، اونا فقط چند هفته بود که همو میشناختن، اما فورا باهم ارتباط برقرار کرده بودن. مری لو عضوی از خانواده بود.
مری به جای اینکه جواب بده، به طرف در رفت.
"اگه به چیزی نیاز داشتی بهم زنگ بزن. من بخاطر تو اینجام"
مری لو آروم گفت قبل اینکه بچرخه و از زندگی نورا خارج بشه.
نورا شماره لیام رو گرفت، دستاش میلرزیدن. امیدوار بود اون گوشی رو برداره تا بتونه بهش بگه چقدر احساس دل شکستگی میکنه و احتمالا زیادی واکنش نشون داده؛ اما تماس رفت روی صندوق پستی. بعد اون به شدت شروع به گریه کردن کرد، جوریکه حتی نمیتونست صدای خودش رو بفهمه.
•••
مرى لو هنوز هرى رو دوست داره :"((😭فقط يه قسمت مونده ، فقط بايد اميدوار باشيم تا همه چيز خوب تموم بشه❤️
آل د لاو ، ليلز
STAI LEGGENDO
Cancer | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] اون درگیر جنگی در برابر خودش بود... (مجموعه ناتوانی؛ کتاب پنجم) [ Persian translation ] ( Liam Payne AU ) Translated By : @Weird_lili #33 in Persian FanFiction