part2

8.4K 610 18
                                    

💢پارت دوم
خب اینم یه منفعت دیگه کارم بود که دودستی هلش دادم سمت درک..
زیر قهوه جوشمو روشن کردم و افتادم رو مبل جلوی آشپزخونه..
چشمامو بستم..
الان باید غذاهارو سرو میکردم..
-لعنتی..
من که پشیمون نبودم ..بودم؟از این که کارمو ول کرده بودم؟
خب من آدمی نیستم که بتونم جایی کار کنم که چشم همه تموم کارامو زیر نظر داره..
لعنت به شما دزدای لعنتی..
فکرم رفت سمت اون روزی که همه چی خراب شد ..
بعد یکی دوماه داشتم به این فکر میکردم که قراره زندگیمو با کار کردن تو یکی از بزرگترین رستورانای لندن بهتر کنم و حتی بتونم یه خونه دیگه برا خودم دست و پا کنم..
اما همه چی یهو بهم خورد..

فکر کنم آخرشب بود که دوازده تا دزد لعنتی ریختن تو رستورانو هر کدوم سمت یکی از صندوقا حمله بردن..
همه کارکنا حمله کردن بهشون ولی خب با کسی که مسلحه نمیشه جنگید..
حداقل یه آدم معمولی نمیتونه..
جلو چشم همه ما داشتن یکی یکی صندوقارو خالی میکردن و منم نمیتونستم همونطور نگاشون کنم..
این شد که خل شدم و کاری رو رو انجام داد م که چند سال بود انجام نداده بودم..
تنهایی هردوازده نفرشون رو کله پا کردم و کاری شد که نباید میشد..
از اون روز به بعد رفتن از این اداره پلیس به اون اداره پلیس شده بود کارم برای بازجویی از این که چطور اینکارو کردم..
خودمم نمیدونستم..یعنی..توضیحی نمیتونستم درموردش بدم..این چیزی بود که درونم اتفاق میفتاد و خودمم نمیتونستم جلوشو بگیرم...
بعد این که استاد مورد علاقم توسط یکی از همین عوضیا کشته شد  دیگه تمرین نمیرفتم ..6 سالی شده بود که اروم شده بودمو مثل یه آدم معمولی زندگی میکردم..
صدای جوش اومدن قهوه ساز ازجام پروندم ..
یه قهوه برا خودم ریختم و رو تختم دراز کشیدم..
باید یه فکری میکردم, نمیتونم همینطور بیکار وایستم و زندگیمو ول کنم..
                                  ********
گوشیم داشت تو جیبم خودکشی میکرد,حتی حال تکون خوردم نداشتم..
محلش نذاشتم و دوباره چشمامو بستم..
به دقیقه نکشیده بود که دوباره صدای زنگش بلند شد..
کوبیدم رو تختو از جام بلند شدم,ساعتو نگاه کردم..
فاک..نیم ساعتم نیس که خوابیده بودم..
گوشیو از جیب ژاکتم کشیدم بیرونو بدون اینکه صفحشو نگاه کنم جوابش دادم
-الو؟
-ای درده الو..ای مرضه الو..الو تو گلوت گیر کنه خفه شی پسر..
خندیدم و چشمامو مالیدم..
-باز چت شده زین؟
-نمیخوای این گوشیه به فاک رفتتو جواب بدی  عوضی؟
-خواب بودم..
-چه وقته خوابه توهممم..دروباز کن ببینم..
خواب از سرم پرید..
-در؟
-ازاون پنجره مبارک پایینو نگاه کنی میبنی چارساعته اینجا وایستادم.
رفتم سمت پنجره کوچیک اتاقمو جلو درو نگاه کردم..
پنج طبقه فاصله بود ولی میتونستم انگشت فاکشو که گرفته بود سمتمو ببینم خندیدم ودسته کلیدم و انداختم پایین..
تو گوشی داد زد..
-این چیه انداختی؟؟؟
-آیفون خرابه ..با کلیدم درو باز کن..
همونطور که بد و بیراه میگفت قطع کرد..
رفتم جلو در و منتظرش وایستادم..بعد ده دقیقه سرور کلش پیدا شد که داشت نفس نفس میزد..
خندیدم و رفتم طرفش و اوردمش تو,افتاد رو مبل..
هنوز نفسش جا نیومده  بود..از تو یخچال دوتا نوشابه برداشتم و یکی رو دادم دستش و یکی هم برا خودم باز کردم..
جلوش نشستم و نگاهش کردم..
سریع نوشابه رو سر کشید و گذاشتش رومیز
همونطور که اروم نفس میزد گفت
-من موندم تو چرا هنوز تو این ساختمونه کوفتی زندگی میکنی..نه آسانسورش کار میکنه..نه آیفونش سالمه..وضعیت همسایه هام که نوبره..
خندیدم و یه قلپ از نوشابم خوردم..
-همین که همینجا رو دارم از سرمم تو این بی پولی زیاده پسر..
تکیه داد به مبل
-بگذریم..کار رو چیکار کردی؟
وقتی اسم کارو اورد ریختم به هم..حتی دلم نمیخواست بهش فکر کنم..
-چرا رفتی تو فکر؟پرسیدم پیدا کردی یا نه؟
تکیمو دادم به مبل و دستمو کشیدم به صورتم..
-نه..سه چهار روزه کله سحر میزنم بیرون که شاید یه کاری پیدا بشه...اما نیس که نیست..
نگاهم میکرد..
-چیه؟
-حالا حقت هست بزنم لهت کنم؟..کار به اون خوبی رو ول کردی حالا بکش..
سرمو تکون دادم
خودمم بهش فکر کرده بودم ..اما نمیتونستم برگردم..
-حالا غمبرک نزن,من این همه پله رو نیومدم بالا که بزنم لهت کنم و برم..
گیج نگاهش کردم..منظورشونفهمیده بودم.
-کار پیدا کردم برات..
لبخند زدو مطمئنم چشمام برق زد..
-حالا هنگ نکن..
دهنمو باز کردم که حرف بزنم
-هیسسس. حرفم نزن بزار اول من حرفامو بزنم..
سرمو تکون دادم..

-ببین اگه چون و چرا بیاری همچین بزنمت که خودت تابحال کسیو اونجوری نزده باشی..هوم؟
باز سرمو تکون دادم..
-اینکاری که دارم بهت پیشنهاد میدم شاید ده برابر بهتر از کار تو اون رستوران کوفتی باشه..

He Was BlueWhere stories live. Discover now