part26

4.6K 494 32
                                    

💢پارت بیست و شش
لیوانو نزدیک لباش کرد
منظورشو فهمیده بودم..اما کجاش به من مربوط بود؟؟
-خب..من چیکارباید بکنم؟
-میفهمی..
سرمو تکون دادم
-تونستم با کمک ورنون یه چند تا از کسایی که میتونن کمکم کنن رو پیدا کنم و یکیشون رو انتخاب کردیم اما یه مشکلی هست..
اون پول گنده ای که قراره به جای سرمایه ی کندال قراربگیره متعلق به یه نفر نیست و مربوط به ده نفره..درواقع یجورایی یه گروهن که باهم کار میکنن..

و از قضا..هر ده نفرشونم گی ان..
چشمام با شنیدن حرفش گشاد شد..این دیگه چجور گروهیه..
-کلا یه نوع گروهن که علاقه خاصی دارن به این که کل مردم دنیا رو گی کنن و خودشونم بشن سردستشون..
دوباره یکم از قهوش خورد و نگاهش رو داد لیوانش..
-و فکرکنم فهمیده باشی که چرا اون حرفارو زدم..دوباره نگاهم کرد ..فکرکنم از قیافه پوکرم فهمید که هنوز دوزاریم نیفتاده..
خندید و حرفاشو ادامه داد..
-یکی از شرایط قرار دادشون گی بودن طرفشونه..
-خب..گفتی که چندتا موردن ..چرا اینا؟
-درسته..ولی خب تو هرکاری ریسکی وجود داره..مثلا ریسک خیانت و عمل نکردن به قرارداد که باتوجه به سابقه اون چند نفر نمیشد بهشون اعتماد کرد..

سرمو تکون دادم..اما هنوز بهم نگفته بود که من باید چیکار کنم..
-خب..بازم متوجه نشدم من باید چیکار کنم..
لیوانو گذاشت رو میز و دوباره دستشو کرد تو موهاش و تکونشو داد..
-بعد از اینکه یه سری جلسه درمورد قرار داد زدیم و حرف زدیم..تصمیم گرفتن که منو به یکی از مهمونیای خودمونیشون دعوت کنن و ..خب..واضحه که من به یه همراه نیاز دارم..
دوزاریم چسبید به زمین..اون ازم میخواست که من باهاش برم؟؟
هنوز با صورتی کاملا شکل علامت تعجب بهش زل زده بودم و اونم داشت اروم اروم قهوشو میخورد..
-میدونی که ورنون رو نمیتونم با خودم ببرم..و همچنین شخص دیگه ایم نمیشناسم ..
واد فاک؟؟اون داشت ازم درخواست قرار گذاشتن میکرد؟
اوه خفه شو لویی اون فقط داره کار خودشو راه میندازه و ازتو هم کمک میخواد همین..
خم شد و لیوان خالیشو گذاشت رو میز و زل زد بهم..
یچیزی تو مغزم جرقه زد..اگه اون جنده از شرکت میرفت منم میتونستم برگردم سرکار قبلیم..
یه موج از دلگرمی و ذوق پیچید تو دلم و حتی نیاز نداشتم که برای جواب دادن بهش فکر کنم..
به علاوه..کی از گذروندن یه شب با استایلز اونم تو یه مهمونی بدش میاد ..
-اوه..باشه..

ابروهاشو داد بالا و لبخند زد..
لعنت به تو و اون چال صورتت که هر دفعه که میخندی چشمم بهش گیر میکنه..
-فکر نمیکردم انقدر راحت باشه..
لبخند زدم..
دستاشو گذاشت رو زانو هاشو بلند شد و با دمای بلند رفت سمت در..b
-فردا صبح میگم لباس رو برات بفرستن و ساعت 6 راننده میاد دنبالت..
سرمو تکون دادم..
دستگیره ی درو گرفتو بازش کرد ..
داشت میرفت بیرون که برگشت و نگاهم کرد..
-ممنون بابت کمکت..آم..لویی..
این دومین باری بود که اسممو میگفت ولی برعکس دفعه قبل..ایندفعه حواسش بود و بعد گفتن اسمم بهم لبخند زد..
رفتم سمت در همونطور که بوتاشو پاش میکرد گفت
-اوه ..امیدوارم گرفته باشی که بعد قرار داد میتونی برگردی سرکارت..
یه لبخند پیروزمندانه زدمو سرمو تکون دادم..
بلند شد و موهاشو زد پشت گوشش..
-پس..فعلا..
-فعلا..
چند قدم برداشت سمت آسانسور و وایستاد.. بعد یهو رو پاشنه پاش چرخید و با دست به پله ها اشاره زد ..
-از پله دیگه نه؟
خندیدم و سرمو تکون دادم و بعد رفتنش دروبستم..
-یسسسسس..بلخره کارو گرفتی لویی..میدونستم برای اینکار ساخته شدی پسر..
انقدر خوشحال بودم که نمیدونستم دقیقا باید چجوری خودمو تو اون یذره اتاق تخلیه کنم ..این شد که به زین زنگ زدمو بهش گفتم که امشب همراهش میرم ..

He Was BlueWhere stories live. Discover now