1:تولد جینی

108 8 0
                                    

*2 ماه پیش*

هیچوقت فکر نمی کردم تو دردسر بیوفتم.بدتر اون چیزی که فکر می کردم گلوله هایی مه از چشمم به طرف پیین غوطه ور میشن تموم نشدنی شدم.

دیگه از خودم نمی پرسم که کی این گریه ها تموم میشه،میگم چرا من نمیمیرم تا از این دنیای بی معنی و کثیف خلاص بشم

*****

از بیکاری بودن متنفرم.داشتم به موبایل نگاه می کردم هیچ چیزی به جز خبر های تکراری که صد دفعه خوندم نبود.یه پوفی کردمو از جام بلند شدم و به طرف اینه رفتم. بعد 5 دقیقه صدای تلفنم کل اتاقم رو فرا گرفته بود.سریع به سمت تلفن رفتم.نگاه نکردم کی بود و تلفن رو تو گوشم قرار دادم

'لنا'

جینی بود بهترین و عالی ترین دوستم اون خیلی جیغ جیغوه همیشه هم واسه یه اتفاق بی معنی این کاررو میکنه.

گوشی رو از خودم دور کردم این حنجرش پاره نمیشه؟

'باز چیشده جینی؟'

با بی احساسی بهش گفتم تا یکم صداشو از اینکه من کم اهمیت هستم وولومشو کم کنه.

'وا'

یعنی چی؟من از چی خبردار نیستم؟انقدر مغز من افلاین هست؟

'خنگولک من...شیرین عقل فردا تولدمه'

خدای من! من باورم نمیشه که تولد دوستم، صمیمی ترین دوستمو کلا یادم رفته باشه.دختر کوته فکر...

با کف دستم به پیشونیم زدم و به عقب خم شدم.

'اصلا من پوک فراموش کردم' یه پوفی کردم و دوباره به حرفم ادامه دادم 'خب حالا چی کار کنم؟'

من اینو گفتم و جینی از پشت تلفن ریز خندیدم.

'خب تو فردا به خونمون دعوتی...گه نیای میکشمت'

با ناز خاصی به سوالم جواب داد و بعدش فقط داشت التماس میکرد مثله یه بچه ای که بستنی میخواد ،خواهش میکرد.

'اخه تو هم مثله من خنگولی خب معلومه که میام'

یه لبخند شیطنت آمیز زدم.اون مثله خوارمه چطوری قبول نکنم.

'خب زیاد وقتتو نمیگیرم باید بری اسه خودت یه لباس جذاب و سکسی پیدا کنی'

من با چشمای از حدقه در اومدهبه اون حرفش توجه کردم.از دست این رفتارت دارم عقلمو از دست میدم.من از همون اول که گفت تولد منه یه لباس ساده قرار بود بپوشم.

' نه بابا! یه عالمه پسر میاد تو اونجا'

'من قانون گذاشتم نترس.مثلا به دوستای صمیمیم لطمه نزنن، مثله تو'

یکم خیالم راحت شد و یه نفس عمیقی کشیدم.

'اوه خیالم راحت شد'

با یه خدافظی صمیمانه تلفن رو قطع کرد.وقتی تلفن رو قطع کردم به طبقه ی پایین رفتم که دیدم مامانم تو اشپزخونست اون داشت استیک درست میکرد. کل خونه روبوش گرفته بود. موهاشو پشت موهاش بسته بود و زیر داشت یه اهنگ دهه 60 رو می خوند، و بهش گفتم که تولد جینی هست.و من بهش گفتم که کدوم لاسم رو بپوشم و لاون لباس سیاه گلدارم رو ترجیح داد.اون هر چیزی بگه من قبول میکنم.

_______

امشب همون شب رسید شب خوشحالی بهترین شب برای جینی.

مامانم موهامو فر کرد و بهم کمک کرد که که لباسمو بپوشم.

"من به این دختر زیبایی که بزرگش کردم افتخار میکنم"

"مامان"

زیر لبی گفتم و از خجالت سرمو پایین انداختم.اون همیشه منو خجالت زده میکنه.

میدونستم که یکی از دوستام قراره بیاد هانا!اون هم مثله جینی خله ولی کمی بهتر به خاطر همین اسم گروهمونو هانا گذشت سه کله پوک.

خانواده جینی خرپول ترین ادم های مریکا هستن و قول میدم که اگه برین خونش یه روز کامل باید خونشون رو بگردیم.

به اون خونه رویایی با تاکسی که مامانم فرستاده بود له اونجا رسیدم.قیافه گرفته بودم و کت چرم سیاهمو پوشیده بودم.

زیر لب به خودم گفتم اه امشب اینجا چه شبی بشه.

___________________________

هلو گایز چه خبر؟راستش بابت این اپ کردنام ازتون معذرت می خوام.من خیلی بعد از امتحان خسته شدم و دیر اپ کردم بازم از ته قلبم ازتون عذر میخوام.

خب این قسمت چطور بود؟

دلیلشو بدا میفهمین که چرا لنا نمیخواد با کسی بخوابه یا از بازی های 7 دقیقه ای بازی کنه.

all the love...sepiw


Legend [harry Styles +18]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant