2:رقص

101 7 2
                                    

اماده ی یه بازی دیگه باش چه نزدیک باشه چه دور...اما اینو بدون نباید قضاوت کنی نترس مثل حرف سیندرلا شجاع و مهربون باش اما هیچ وقت همه ی اخلاق خوب توی یه انسان جا نمیگیره مگر اینکه خودت بخوای و به خودت چاقو نزنی و سرزنش نکنی.این چیزیه که هست.توی دنیا هر چیزی پیدا میشه حتی به جاهایی که فکرت نمیریسه.مثل ادما دوباره بگو من نمی ترسم ،نمی ترسم،نمی ترسم.



یه نگهبانی اونجا وایستاده بود و منو به داخل راهنمایی و من زیر لبی ازش تشکر کردم و وقتی به خونه رسیدم صدایی مثل دوبس دکس به گوش ادم میرسید.من مثل ادمای خل وضع داشتم به در و دیوار نگاه میکردم نمیدونستم به چی توجه کنم.

این جا خیلی بزرگه.کتمو دراوردم و تو دستم گرفتم.یه پیشخمدت به طور غیرمنتظره ای جلوی من ظاهر شد و من جیغ ریزی زدم اون به من گفت که کجا.

هنوز به اونجا نرسیده بودم که دیدم یکی مثله بزغاله ها جیغ میکشه.او خدایا اون خیلی زیبا شده بود زیبا تر از زیبا با یه لباس خیلی تنگ و جذب کننده به رنگ سیاه.

جینی منو محکم به طرف خودش کشید و من هم با این کارش استقبال کردم میخواست منو بوس کنه که عقب کشید چون فک میکرد ارایشی کردم ی ملایم ترین ارایشم رو خراب کنه.



"توخیلی خوشگل شدی"

"کار خاصی نکردم که..."

"تا همینشم زیادیه"



بلند بلند خندیدیم،صدامون کل فضا رو گرفته بود.به سالن اصلی برگزاری تولد رسیدیم و یا عیسی مسیح اینجا از کلاب ها هم خفن تر بود.وقتی ما میخواستیم یه جایی بریم که بشینیم همه داشتن مارو نگاه میکردن.

سلام ندید پدیدهای جدید!

به یه میز خالی رسیدیم ولی یکی اونجا تک و تنها نشسته بود هانا بود اونم بهترین دوستم بود دوتا از صمیمی ترین دوستام الان کنارهم هستیم.دوباره همون اتفاق بغل کردن با جینی با هانا اتفاق افتاد جوری همدیگرو بغل کردیم که هر دوتامون صدای خفه شدن رودر اوردیم.


(نگین که وقتی دوست صمیمی تون رو میبینید اینطوری نمی شید)


توی طول تولد ی وسط میرقصیدیم و دوباره جامون میشستیم و حرف میزدیم.تقریبا همه داشتن مشروب میخوردن.من قرار بود 18 سالم بشه من هنوز توی 17 سالگیم و همون اب شفاف و بی طعم رو نوشیدم گاهی از اداما این قانون رو رعایت نمیکردن به من چه!به خودشون ضربه میخوره.


توی حال و هوای حرف زدن با هانا بودم و جینی یه مدت ترک کرد تا به تدارکات برسه.یهو دیدم فضای وسط خالیشد و یه اهنگ خیلی اروم اون دیجیی اورده بودن رو گذاشته بود.

جینی بالای سن رفت و میکروفون به دست جلوی دوستایی که نمیشناختم وایستاده بود.اون شونه هاش رو بالا انداخت و یه لبخند اروم زد.

"خب بچه ها تا الان بهتون خوش گذشت دیگه..."

هممون جیغ کشیدیم و اون دویاره شروع به حرف کرد و فقط دستاشو تو هوا تکون میداد.

"من یه برنامه ریزی کردم که باید حداقل وسطای تولد یه چیزی خاص اتفاق بیوفته...رقص رمانتیک"

اوه خدایا چی به عقلت زد که این ایده به ذهنت رسید جینی؟اون روی سن داشت می رقصید و همه این پیشنهاد جینی رو قبول کردن و جیغ و داد دوباره به هوا رفت.یک جفت دو جفت،سه جفت و... بیشتر و بیشتر شد سالت از دختر و پسرای مختلف پر شده بود.

من که همراهی ندارم که! ریسک میکنم که یه نفر رو پیدا کنم.با کمال تاسف داشتم آبم رو میخوردم که هانا باعث شد نصفش رو تف کنم.چرا اینقدر محکم میزنی.اخم خیلی غلیظی کردم و اون حالت صورتش تغییر نکرد.اون امد پشت گوشم و یه چیزایی رو نجوا می کرد.

Legend [harry Styles +18]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora