7:رویای حدس نزدنی

67 8 0
                                    

از دهنم فقط صدای جیغ دراومد.من هیچ وقت انتظار این صحنه رو نداشتم هیچ وقت،هرگز،هرگز،هرگزززز!!

اتاق من هیچ به نریخته بود،یا چیزی ازش کم نشده بود،هیچ جک و جونوری رو ندیدم.متاسفانه من چیزی رو دیدم که اصلا به ذهنم نمی رسید.کس بود نه چیز،کسی بود با تی شرت سیاه ، جین سیاه تنگ ، بوت های قهوه ای،موهایی با فرهای کلفت همراه با چهره شیتنطت امیز روی تک مبلی اتاق من نشسته بود.

اره درسته!اون هری استایلزه همون که چند ساعت پیش بهش سیلی زدم.همونی که چند ساعت پیش نه تنها داشت تهدیدم میکرد بلکه با گستاخی کامل به من توهین می کرد.اره یه هیولای بی قاعده تو اتاق من لَم داده.

به دیوار پرس شده بودم مغزم خوب کار نمیکرد.چندین تا سوالی که گاهی وقتا توی ذهن به وجود میاد1:اون چطور خونه ی منو میشناسه؟ 2:اون چطور وارد خونه ی من شده؟3:از کجا میدونست من هنوز خوابگاه نرفتم؟4:اون منو تعقیب میکرد؟

دستشو گذاشته بود زیر چونش و هینطوری به من با حالتی تردید امیز نگاه میکرد.میخواستم همونجا بکشمش.

"لنا چی شده؟"

مامانم داشت منو صدا میزد.انگار اونم از صدای من ترسیده.من هنوز به اون خیره شده بودم و هاج و واج بهش نگاه میکردم.فک کنم خیلی طول کشید تا به مامانم یه جواب دروغ بگم.

"آ-آ-ن-نه-ن-نه چیزی نیست فکر کردم از جلوم موش رد شد..."

حس میکردم ادرنالین خونم بالا رفته.چشمام رو محکم رو هم پرس کردم.تا با صحنه ای که جلومه خودمو قوی نگه دارم.

"خب خودت می دونی که حالا حالا ها بابات نمیاد.پس منو تا این حد واسه چیزایی که وجود ندارن نترسون."

کاشکی زودتر برم خوابگاه اونطوری بهتر میشه!

"ب-باشه مامان من دارم روی طرحم کار میکنم مزاحمم نشین."

طبق معمول دروغ گفتم البته این یه دروغ نبود تا موقعی که هری جلوی من سبز شد.در اتاقم رو دو تا قفل کردم و از دیوارو در فاصله گرفتم.لب هام رو روی هم فشار دادم و عرق دستام رو با مشتم پنهون کردم.

"تو اینجا چه غلطی میکنی؟"

هری انگار منتظر همین صحنه بود و میدونست قراره این اتفاق بیوفته.قیافشو لوس کرد.میخواستم همونجا منفجرش کنم.

"اهنگ جالبی خوندی،مثله یه جور تراژدیِ..."

من بیش از حد عصبانی ،و خیلی سوال ازش داشتم.یه نفس تیز کشیدم و موهامو عقب دادم ولی اونقدر فضا پر استرس بود که نمی تونستم به فکر بستن موهام باشم.

"نظرت برام مهم نیست چلمن دیوونه،گفتم اینجا چه غلطی میکنی؟"

چشمامو ریز کزدم و با لحن تندی حرف زدم ولی ائن بر خلاف من با آرامش تمام نشسته بود و داشت منو برانداز می کرد.هر موقع که داد میزدم اون با انگشترای توی دستش بازی می کرد.

Legend [harry Styles +18]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant