chapter_1

1.5K 164 51
                                    

اول از همه ممنون از دوستانی که از همون اول راه حمایتم کردند. امیدوارم بتونم جواب این حمایتها رو به درستی بدم .

______________________________________

فصل اول: پرچم قرمز

همه چیز در آن اتاق داشت فریاد میزد ، من به آنجا تعلق ندارم.
پله ها در حال ریزش بودند و تماشاگران با فریاد ، شانع به شانه ی هم استاده بودند.
هوا ترکیبی از بوی خون ، عرق و ماندگی میداد.

دست های دراز شده برای دادن پول ، اسم ها و شماره هایی که با فریاد گفته میشد ، درک همه چیز را به قدری سخت کرده بود ، که برای فهم همدیگر از حرکت دست ها استفاده میشد.

خودم را میان جمعیت فشار دادم و به دنبال بهترین دوستم راه افتادم. زین در حالی که لبخند پهنش حتی زیر نور کم جان اتاق هم پیدا بود گفت:"پولهات رو داخل کیفت نگهدار ، لویی"

لیام فریاد زد:"نزدیک هم بمونید ، الان شروع بشه همه چیز بدترم میشه"
زین در حالی که لیام ما را به طرف درایی از آدم هدایت میکرد ، اول دست او و بعد دست من را گرفت.

صدای بلندی همچو غرش گاو نر فضای مه آلود اتاق را شکست.از ترس یک متر به هوا پریدم و برای پیدا کردن منبع صدا به اطراف نگاه کردم.

مردی در حالی که مقدار زیادی پول در یک دست و بلند گو در دست دیگرش داشت ، روی یک صندلی چوبی ایستاده بود.بلند گو را به دهان نزدیک کرد و گفت:"به حمام خون خوش آمدین ، اگر به دنبال اقتصاد 101 هستین باید بگم جای کاملا اشتباهی تشریف آوردی ، دوست من! اگر دنبال رینگ میگردین اینجا همون جاییه که دنبالش میگردین. اسم من آدامه.قوانین رو من تایین میکنم من میگم که کی برنده شده.شرط بندی به محض اینکه حریف ها وارد رینگ شدن تموم میشه. دست زدن به مبارز ها ممنوع ، کمک کردن و نزدیک شدن به رینگ ممنوع...اگر قوانینو بشکنین ، یک دل سیر کتک میخورین و بدون اینکه پولتون رو بگیرید ، با یک تیپا بیرون میشید.این شامل حال شماهم میشه خانم ها".

لیام که بنظر از شکل حرف زدن آدام خوشش نیومده بود ، سری تکان داد و فریاد زد :"خدای من ، آدام".(این نشون میده در همه شرایطی به فکر ادبه -_-)

قلبم تند درون سینه ام شروع به تپیدن کرد..با آن ژاکت کش بافت کاشمیر صورتیم و گوشواره های مروارید ، حس یک معلم مدرسه در سواحل نورمادی را داشتم.
به زین قول داده بودم که با هر چیزی روبرو شوم از پسش برخواهم آمد ، ولی حالا که وقت عمل رسیده بود ، دلم میخواست بازوی لاغرش را با دو دست محکم بگیرم.

هیچوقت مرا در موقعیت خطرناکی قرار نمیداد.با این حال بودن با ،پنجاه و چند دانشجوی مست علاقه مند به خون و پول مفت ، مطمئن نبودم شانسمون برای بیرون اومدن از اون زیر زمین ، بدون خراش ، چقدر میتوانست باشد.(زیر صفر عزیزم)

Beautiful Teragedy (L.S)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum