"الکی خوشت نیاد......سخته فراموش کردن اسمی که 50 تا آدم مست یکصدا تکرار میکنن".😕
خودشو رو صندلی بالا کشید:"این چیزا خیلی برام اتفاق میفته"
دوباره چشامو گرد کردم که گفت:"ببینم... تیک داری؟"
-"چی دارم؟" 0-0 (الان مثلا چشاش گرد شده)
ه:"تیک....آخه چشات همینجوری دارن میچرخن"
نگاه خیرمو که دید ، خندید و گفت:" البته چشمای خیییییییییییلی خوشگلین"(کیبردم کشیده نداشت بهم گفتن نفهمیدم خنگم خودتونید)
خم شد روم(خاک به سرم🙈)...به فاصله ی چند اینچی صورتم بود.نفساشو حس میگردم و احساس میکردم اونجا داره گرم میشه.خیلی گرم.(اَره.اَره.هاواییم پنگوئن داره.😑)
صدای فوق العاده بمش که تازه متوجهش شده بودم به گوشم خورد:"راستی چه رنگین؟آبی؟"(نه داداچ خردلیه تو اشتبا زدی 😑)
سرمو پایین انداختم.گذاشتم موهای شلخته ی قهوه ایم پرده ی بینمون بشه(چجوریشو منم نفهمیدم شما هم نمیفهمین یوهاها).نزدیکم که میشد از چیزی که حس میکردم خوشم نمی اومد.
دلم نمی خواست یکی از اونهایی باشم که در مقابلش سرخ میشن و صورتشون گل میندازه.نمیخواستم اینجوری تحت تاثیر قرارم بده.(الان تریپ انکار برداشته)
زین با اخم مصنوعی ای خیره به هری نگاه کرد:"حتی فکرشم نکن ، هری......اون مثل برادرم میمونه".(نه از برادرانه های لری که میگن برادرانه واقعی)
لیام رو به زین گفت:"عزیزم.....الان که بهش گفتی ، نه ، دیگه دستبردار نیست".(ینی انقد کنس)
زین بدون توجه به لیام حرفشو با تاکید ادامه داد:"تو تیپ ، لویی نیستی"
هری که بهش برخورده بود ، با لحن حق به جانبی گفت:"من تیپ همه هستم".
زیر چشمی همونطور که سرم پایین بود نگاش کردم ، یه لبخند زدم.
ه:"واو....یه لبخند!این ینی اونقدراهم عوضی نیستم"(اشتباه نکن فرزندم هستی-_-)یه چشمک زد ، با یه لبخند فوق العاده:" از آشناییت خوشبخت شدم ، بوبر"
میز و دور زد ، رفت بالای سر زین خشم شد زیر گوشش چیزی زمزمه کرد ، لیام چیپس فرانسوی ای به سمتش پرت کرد:"دهنتو از گوش دوست پسرم بردار".
هری ، نیشخندی زد ، دستاشو به حالت تسلیم بالا برد:"تبادل اطلاعات بود.....اطلاعات".
چند دختر ، با لبخند ، در حالی که مرتب دستاشونو توی موهاشون میکردن و سعی میکردن توجه هریو جلب کنن دنبالش راه افتادن ، هری در رو براشون باز کرد ، نزدیک بود از خوشحالی پرواز کنند.(کلاغ را تصور کنید با رنگ فراوان😀)
زین با خنده گفت:"تو دردسر افتادی ، لویی"
با نگرانی پرسیدم:"مگه چی گفت؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/118098610-288-k570964.jpg)
YOU ARE READING
Beautiful Teragedy (L.S)
Fanfictionلویی پسر خیلی خوبیه . نوشیدنی نمی خوره ، فحش نمیده و محافظه کارانه لباس میپوشه . اون فکر میکنه اینجوری میتونه از گذشته ی تاریکش فرار کنه . گذشته ی که به خاطرش ، همراه بهترین دوستش زین، به ایسترن امده تا یه شروع تازه داشته باشه . لویی فقط یه هدفداره...