chapter_6

481 94 39
                                    

سلاممممممممممممم

دوستان عزیز میدونم بد قولی شد ولی بنده هم در معرض جر خوردنم مدارس شروع شده و البته من به چپمم نیست کل روزام شده واندی ولی از این به بعد زود زود اپ میکنم قوللل.

کامنت بزارید تا با انرژی بزارم.


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



دختره نگاه دقیقی به هری کرد , کیفشو را برداشت و زد بیرون . در رو محکم پشت سرش بست .

هری درست مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده باشه , رفت تو اشپزخونه و در یخچال را باز کرد .

زین عصبی سرشو تکان داد  و رفت اونور سالون . لیام که کمرش از سنگینی چمدان زین خم شده بود ، دنبالش رفت.

اه کشیدمو خودمو رو مبل ولو کردم . شاید اومدن به اینجا دیوونگی بود . نمیدونستم خونه ی لیام , یه در گردون برای دخترا و پسرای  کله پوکه .

هری با لبخند پشت کانتر , دست به سینه وایساده بود بود .

H:” چی شده بوبر؟ روز سختی داشتی؟” 

” نه …فقط حالم بهم خورد ” 

H:” از من ؟”  

داشت میخندید , باید حدس میزدم انتظار این مکالمه را داشته و خودشو امده کرده و همین عصبانی ترم کرد .  

” اره , از تو . چطور میتونی از یه نفر استفاده کنی و بعد باهاش اینجوری رفتار کنی ؟”

H:” چطور رفتار کردم؟ خواست شماره بده, منم نگرفتم ”

دهنم از اینهمه پرویی باز موند .

” خوابیدن باهاش خوبه , گرفتن شمارش بد ؟”

هر دو ارنجش را روی کانتر گذاشت و گفت :
” شمارش رو میخوام چیکار وقتی مطمئنم بهش زنگ نمیزنم ؟”

” اگه قرار بهش زنگ نزنی , چرا باهاش میخوابی ؟”

H:” من به هیچ کس , هیچ قولی ندادم ,بوبر …قبل از اینکه روی اون کاناپه با من بخوابه قول هیچ رابطه ی رو از من نگرفت ”

با انزجار نگاهی به کاناپه کردم و گفتم : 
” اون دخترم برای خودش خانواده داره , هری . خوشت میاد یکی با بچه ی خودت همچین کاری بکنه ؟”

H:” همین قدر بگم که بچه ی من بهتر جلوی اشغالی که تازه باهاش اشنا شده ,اینقدر سریع وا نده”

دست به سینه عصبی از اینکه حق با او بود گفتم :“خوب, سوای اینکه قبول کردی اشغالی . میخوای بگی چون سریع وا داده, حقش بود که مثل یه گربه ی ولگردبیرونش کنی ؟”

H:” دارم میگم ,من حداقل باهاش رو راست بودم . دختره بالغه . با رضایت کامل اینکار رو کرد .راستش رو بخوای یکمم زیادی راضی بود . جوری حرف میزنی انگار جرمکردم ”

Beautiful Teragedy (L.S)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin