"کی هستی تو ، پسر کاراته باز؟کِی یاد گرفتی مبارزه کنی؟"😑
لیام و زین اول بهمدیگه ، بعد ساکت و بدون حرف به زمین خیره شدن.
حدس اینکه سوال بدی پرسیدم کار راحتی بود ، ولی هری بنظر ناراحت نمیرسید:"من یه بابای الکلی بی اعصاب داشتم با چارتا برادر که ژنتیکی عوضی بودن"🤦🏻♀😐😑
تا بناگوش سرخ شدم:"اوه"
ه:"احتیاجی به خجالت کشیدن نیست بوبر ، پدرم الکلو ترک کرده و برادرامم بزرگ شدن ، آدم شدن"
-"خجالت نکشیدم"
گفتم و با تیکه ای از موهام که توی صورتم افتاده بود بازی کردم. دستی توی موهام کشیدم تا صافشون کنم.
ه:"از ظاهر سادت خوشم اومد.ادما معمولاذاینجوری اینجا نمیان"
عصبانی از اینکه نقشم شکست خورده بود:"یکی مجبورم کرد بیام. هیچ نقشه ای برای تحت تاثیر قرار دادن تو ندارم"
لبخندی از سر کیف زد و منم به امید اینکه حالمو بهتر میکنه ، عصبانی تر شدم.
نمی دونم دخترا و پسرایی که اطراف هری هستند چه حسی دارن ، ولی دیدم چجوری رفتار میکنن.
من بیشتر از اینکه دلم بخواد از سرخوشی قهقه بزنم سرگیجه و حالت تهوع دارم.هر چی شعی میکرد کاری کنه لبخند بزنم بیشتر بی قرار میشدم.ه:"همینجوریشم متاثرم ، یادم نمیاد قبلا از کسی خواهش کردع باشم بیاد خونم"
قیافم و با نفرت جمع کردم:"حتما همینطوره"
بدترین شکل اعتماد بنفس و داشت. نه تنها از جذابیت و زیباییش خبر داشت ، بلکه عادت کرده بود اون ادمای احمق براش سرو دست بشکونن.
رفتار بی ادبانه ی من نه تنها یه توهین ، که براش جذاب و جدید بود.باید استراتیژیمو تغییر بدم.
زین کنترل و به سمت تلوزیون گرفت ، در حین عوض کردن کانال ها گفت:"امشب یه فیلم خوب داره.....کسی کنجکاو هست بدونه جین کوچولو کجاست؟"
هری بلند شد:"من داشتم میرفتم شام بخورم ، تو گرسنت نیس ، بوبر؟"
"من قبلا خوردم"
زین با حواس پرتی گفت:"نه نخوردی.."بعد ادامه داد:"اااا...مممم...راس میگی فراموش کردم قبل از اینکه از خونه بیایم بیرون یه قاچ پیتزا خوردی؟!"
با عصبانیت ، به صورت ناراحتش که تمام سعیشو برای جمع کردن سوتیش میکرد نگا کردمو منتظر عکس العمل هری موندم.
طول اتاقو طی کرد و در و برام باز کرد:"زود باش بوبر ، مطمئنم گرسنته"
-"کجا میری؟"
ه:"هر جا تو بگی چطوره بریم پیتزا؟"
نگاهی به لباسام کردم:"لباسام مناسب نیس"
YOU ARE READING
Beautiful Teragedy (L.S)
Fanfictionلویی پسر خیلی خوبیه . نوشیدنی نمی خوره ، فحش نمیده و محافظه کارانه لباس میپوشه . اون فکر میکنه اینجوری میتونه از گذشته ی تاریکش فرار کنه . گذشته ی که به خاطرش ، همراه بهترین دوستش زین، به ایسترن امده تا یه شروع تازه داشته باشه . لویی فقط یه هدفداره...