چراغ خاموش بود ، رو تخت مشغول خوندن پی دی اف حقوق مدنی تو لپتاپش بود که نگاهش به پنجره روبروش افتاد دید یه پسر از کمر به بالا پشت پنجره بهش خیره شده. با یه جهش پرید لامپو روشن کرد ولی کسیو ندید. دوید سمت پنجره که ببندتش ولی با دیدن ارتفاع یادش اومد که طبقه سوم زندگی میکنه..

VOUS LISEZ
داستان های ترسناک کوتاه
Horreurاگه معتاد آدرنالین هستین یا از ترشحش لذت میبرین.. اینجا میتونین محرکش رو پیدا کنید :) داستان های ترسناک کوتاه من ترجمه نیستن و نوشته ی خودمن. اگر داستانی ترجمه باشه حتما زیرشون قید میشه.