اسمات - هری تاپ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هری امروز روز آرومی رو پشت سر گذاشته بود و الان هم کنار شومینه اش روی صندلی چوبی در کلبه ی چوبی ش تو یه جنگل برفی در حال خوردن یک قهوه ی داغ بود .
اون قبل این مشغول اسکی بود و حسابی سردش شده بود . پس این گرما و این آرامش مطبوع حسابی سرمای بدنش رو تسکین می داد .
و اون کاملا کیتن عزیزشو فراموش کرده بود ! فراموش کرده بود که اون توی خونه تنهاست و چقد غمگینه ! اون ددی بدیه و باید تنبیه بشه مگه نه ؟
پس لویی تصمیم گرفت پسر بدی بشه .
اون روتختی رو بهم ریخت , رو میز شکلات مالید , چند تا ظرف رو شکست و بدتر از همه چند تا از لباسای هری رو هم پاره کرد !!لویی لباس خوابشو پوشید و به اتاقش رفت و راحت روی تخت دراز کشید . میدونست که هری تا شب نمیاد . پس وقتی اون بیاد لویی خوابه و هری حتی اگه عصبانی باشه هم بیدارش نمی کنه !
با خیال راحت داشت کتابشو می خوند که صدای در ورودی رو شنید . از جاش پرید و هر لحظه منتظر صدای فریاد هری بود . پس سریع کتابو جمع کرد و گذاشت رو میز کنار تخت . چراغ خواب رو خاموش کرد و زود خودشو به خواب زد .
هری وقتی به آشپزخونه رفت با دیدن میز شکلاتی و تکه ظرف های شکسته دهنش باز موند . نگران شد .سریع دویید اتاق لویی و وقتی دید خوابه خیالش راحت شد حدس زد یه اتفاق بوده باشه . بهرحال اون بچه خوابه , پس می تونه فردا جریانو ازش بپرسه . به اتاقش رفت و لباساشو با لباس خواب عوض کرد . دید که چند جاش پاره پاره س ! توی آینه قدی خودش و نگاه کرد و با دیدن لباسش که روی سینه هاش یه دایره تشکیل شده و چند جای دیگش کاملا خطوط نامنظم قیچی مشخصه , با حرص دندوناشو روی هم فشرد .
به اتاق لویی رفت , سرشو نزدیک لویی برد , نفسای نامنظمشو که روی صورتش حس کرد نیشخند زد . "پس اون خواب نیست"
آروم لبشو رو گونه ی لویی گذاشت و با زبونش اونو خیس کرد . لویی تو دلش خدا خدا می کرد که هری بیشتر ادامه نده , چون لو حس بدی داره ! اون نمی خواد بدنش اونو پیش هری لو بده . ولی هری ادامه داد ...
لباشو رو گردن لویی گذاشت و اروم اونو بوسید و روش زبون کشید . دستشو آروم رو دیک لو فشار داد . لویی به خودش لرزید و پاهاشو جمع کرد . لبشو گاز گرفت .
هری روی تخت نشست و لباسشو در آورد .- میدونم بیداری لویی , و میدونی کارای بد زیادی کردی !
لویی بازم تسلیم نشد و چشاشو باز نکرد .
- پس نمیخوای همکاری کنی
هری لویی رو روی دوشش گذاشت و از اتاق بیرون رفت .
لویی می زد روی شونه هاش+ هریییی ولم کن
- خفه شو , و هری صدام نکن
- ولممم کننهری لویی و روی تخت انداخت . لویی عقب رفت .