هری یک روز تو بیمارستان موند تا حالش بهتر بشه و لویی یک دقیقه هم از کنارش نرفت .
هری هنوز هم می ترسید و لویی بهش حق می داد . اون اتفاقات ماورایی به نظر می رسیدن .
هری بعد برگشت از بیمارستان هنوزم می ترسید . اطرافو با ترس نگاه می کرد . لویی با دیدن هری تو اون حالت خیلی نگران شد و سعی کرد ازش حرف بکشه که دیشب چه اتفاقی افتاده .
+ هری .. عزیزم ... میخوای بگی دیشب چی شد ؟
- لویی
هری خودشو تو بغل لویی جا کرد و سرشو رو سینش گذاشت .
- می ترسم . اگه دوباره اذیتم کنه+ نترس عشقم فقط بگو چیشد .. از کی شروع شد ؟
- از یه هفته ی پیش فکر کنم ...
چند روزه هی وسایل خونه سرجاشون نیستن . مثلا لباست تو کمد نبود . میوه های تو ظرف نبودن . ظرف خالی شده بود . یا اوممم جورابام ...در حین صحبت هری حس کرد چیزی به گوشش کشیده شد و باز هم " مراقب باش " رو شنید . صدا خش دارتر از همیشه بود و انگار عصبانی بود !
هری چشماش گرد شد و زل زد به روبروش . یک زن جلوش ایستاده بود و بهش لبخند می زد .
جیغ کشید و دستاشو محکم جلوی صورتش گرفت . لویی خیلی هول کرد و دستای هری رو محکم نگه داشت تا به خودش آسیب نزنه . هری چند دقیقه همونطور جیغ و دست و پا زد تا اینکه بغل لو بیهوش شد !
لویی ترسیده بهش نگاه می کرد .+ چه بلایی سرت اومده هری ؟
لویی هری رو در آغوش گرفت و به اتاقشون برد . آروم روی تخت خوابوندش و لبهاشو بوسید. لباش سرد بود ... خیلی سرد
غیر معمول بود که لبای هری اینطوری باشه .
لویی مغموم به چهره ی رنگ پریده ی هری نگاه کرد . این روزا هری ش خیلی تحت فشاره ! ...
لو فقط نگران اونه ... و می ترسه !
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
صبح روز بعدلویی نمی تونست مسابقه رو کنسل کنه . پس باید به باشگاه می رفت. هری هم کلاس داشت و قرار بود بعد اون بره خونه ی نایل تا تنها نباشه (هری)
هری بعد مدرسه به خونه ی نایل رفت . اونجا کلی با هم فیلم نگاه کردن و حرف زدن .
ن : هری چیشد که این اتفاقا افتاد ؟