همیشه در قلبمی

1.6K 80 22
                                    

اینو همزمان با گوش دادن به آهنگ My heart will go on نوشتم ... یه نوشته ی کوتاه و آروم  :)

~~~~~~~~

دست های سردش رو توی جیبش گذاشته بود تا بلکه یکم گرم بشه . پارچه ی توی جیبش رو محکم تو دستش فشار می داد تا یکم آروم شه .
ولی مگه می شد ؟
اون دیده بودش ... اون دیده بودش و از کنارش رد شده بود . اون گفته بود" نزدیک یا دور فرقی نمی کنه . همیشه قلب هامون با همه ! "

اما حالا ... اون دستای یکی دیگه رو تو دستاش داشت در حالی که گفته بود " عشق فقط یک بار اتفاق میفته , ما نمی ذاریم بمیره مگه اینکه بمیریم تو عشق اولمی هری , همیشه دوستت دارم ! "
ولی حالا ...

" چرا من انقدر سردم ؟
چرا نمیای تا با بغل هات گرمم کنی ؟
چرا برام قهوه درست نمی کنی ؟
چرا نگرانم نمیشی که چرا چشمام قرمزه ؟
چرا نمی بینی انقدر شکسته ام ؟ "

آروم وارد کافه ی همیشگی اش شد و سفارش داد . یه قهوه ی تلخ و یه کیک شکلاتی , تو این هوای سرد , با این قلب یخ بدجور می چسبه نه ؟

موسیقی مورد علاقه ش رو گذاشت و هدفونو روی گوش هاش قرار داد . غرق در افکارش بود . نه ... بهتره بگیم خاطراتش .
خاطرات اون روزهای خوب با لویی .
اون روزها که بدون هیچ نگرانی با هم بودن . صبح ها کنار هم از خواب پا میشدن , کل روز رو مشغول خاطره سازی بودن و در آخر هم دوباره در آغوش هم به خواب می رفتن .
الان یک سال از زمانی که هری شنید لویی قراره ازدواج کنه می گذره ولی هنوز باهاش کنار نیومده . لویی از اون موقع حتی یک بار هم به دیدنش نیومده . لااقل برای دلخوشی هری هم نیومد !

بهرحال هری اونو بخشیده بود . زندگی اش حالا مثل قبل شور و هیجان نداشت . آروم بود و یکنواخت . درست مثل یک برکه ... یه برکه ی راکد !

ولی اگه تو آب یه برکه سنگ بندازی چی میشه ؟

هری با دیدن کسی که از در وارد شد همچین حسی بهش دست داد . اون متلاطم شد . دست خودش نبود ولی بهش زل زده بود .

لویی آررم قدم برداشت و اومد سمتش .کنارش نشست . چند دقیقه به هم زل زدن تا اینکه لویی شروع کرد : دلم برات تنگ شده

هری اخم کرد و روشو برگردوند : لطفا برو و به همم نریز

- هری تو ... چقدر ... لاغر شدی ؟
+ برو .. اسممو صدا نزن . تو نمی تونی دیوونم کنی !
- هری ...

هری با چشمای قرمز برگشت و لویی رو هل داد : گفتم صدام نزن

دویید و رفت بیرون .
- هری هریییی ... اه لعنت

لویی هم دنبالش دوید . ولی هری نفهمید. اون اونقدر دوید تا به مکان مورد علاقش رسید .(کاور)
اینجا توی پاییز خیلی قشنگتر می شد . اینجا بعد از آغوش لویی آرامشگاه هری بود .
روی یک پله نشست و شروع کرد به گریه کردن .

لویی دورتر ایستاده بود و نگاهش می کرد . اون هنوزم هری رو دوس داشت . فقط برای رضایت خانوادش راضی به ازدواج شده بود و بعد از اون هم جرئت نکرده بود به هری نزدیک بشه . از ترس دیدن اینکه اون چقدر شکسته و چقدر ازش نفرت داره .
با خودش قرار گذاشته بود تنهاش بذاره تا هری به زندگی ش برسه . ولی امروز که دیدش , همه ی قرار مدارهاشو فراموش کرد و حالا اینجاست .

توانشو جمع کرد و به جلو قدم برداشت .
- هزا ...

هری سرشو بلند کرد و با چشمای قرمز و پف کرده به لویی زل زد . یهو از جاش پاشد . محکم به لویی سیلی زد . لویی صورتش از شدت ضربه به یه سمت پرت شد و مات و مبهوت به هری خیره شد .

هری محکم بغلش کرد . این همه شوک برای لو زیادی بود .

هری همونطور که دستاشو دور گردن لو حلقه کرده بود به پشتش مشت می زد .

- ازت متنفرم , ازت متنفرم لووووو ...

لویی با صدای بغض آلود هری اشک هاشو از حصار چشم هاش رها کرد و همراهش گریه کرد .

بعد از اینکه هردو آروم تر شدن . هری به عقب رفت .
لویی محکم نگهش داشت از ترس اینکه مبادا هری بره . نه دیگه نمی ذاشت تا از هم جدا شن .

- لویی
+ هری ... من متاسفم
- تو تنهام گذاشتی
+لطفا منو ببخش
- بخشیدمت ... ولی تو ... کار داری . برو
+ نه هزا قرار نیست دوباره اینکارو کنم . قرار نیست بذارم بری
- من جایی نمیرم لو . تو ... توام نمیری ؟
+ نه نمیرم دیگه نمیرم

هری لبخند زد و اشکای لویی رو پاک کرد . لویی خندید و محکم لبای هری رو بوسید . هز شیطون خندید و صورت لویی رو نگه داشت و و دوباره لب هاشون رو به هم رسوند . لبهاشون بی قرار روی هم حرکت می کرد . اونقدر محکم همو نگه داشته بودن که هرکسی بود می فهمید اون ها جدانشدنی هستند . اونا مال همن ....

+ دوستت دارم هری 
- من بیشتر لو
+ همیشه در قلبمی هزا
- ما همیشه همینطوری می مونیم , قلبم همیشه دوستت خواهد داشت حتی اگه تو نخوای !
+ مطمئن باش اینو میخوام هری

و دوباره و دوباره همو بوسیدن .
اون ها تا آخر دنیا مال همن و هیچکسی نمی تونه بینشون بیاد .
هیچکس نمی تونه جداشون کنه . عشق اون ها به هم از اعماق قلبشون سرچشمه می گیره و عشقی که در قلب ریشه بزنه فراموش نشدنی عه !

~~~~~~~~~~

یکشنبه /96/9/5

میدونم , دو قرنه نوشتمش 😂
تقصیر واتپدمه صدبار خواستم پابلیش کنم نشد
بعدی اسماته
همزمان آپ کردم جبران شه 😃

L.S One shots Donde viven las historias. Descúbrelo ahora