آن روزها (از دکتر اسلامی ندوشن😐)

491 108 95
                                    

شما کوچولوها یادتون نمی‌آد...

اون روزها ماها منتظر می‌موندیم مامان و بابا از خونه بیرون برن، بشینیم پای کامپیوتر، بریم توی یکی از این چت روم های قُزپیت!

خود کامپیوتر که بگذریم ویندوزش میلینیوم بود (وقتی ویندوز ایکس‌پی اومد این همه پیشرفت رو نمی‌تونستم باور کنم😐) و هر یه ربع یه هنگ اساسی می‌کرد و باید یه لگد به کِیس می‌زدی تا راه بیوفته دوباره!

سرعت حداکثر پنج کیلوبایت بر ثانیه بود (خیلی قرقی بود دیگه این بود ها!) یه ایمیل می‌فرستادی باید صفحه رو هفتاد بار یه روزرسانی می‌کردی تا ایمیل کوفتی فرستاده بشه.

بعد توی چت روم پیام می‌دادیم هزاران ساعت منتظر می‌نشستیم تا مخاطب خاص جواب بده. البته می‌شد از قبل باهاش هماهنگ کرد فلان ساعت بیا فلان چت روم ولی نمی‌شد بیرون رفتن مامان بابا رو که هماهنگ کرد😑

بعد وقتی جواب می‌داد: «سلام!» نه شکلکِ لبخندی وجود داشت، نه بوسی، نه خری، نه گاوی! اصلا نمی‌فهمیدی این کلمه رو با چه لحنی ادا کرده!

راجع به مقالات فوکویاما حول چشم‌انداز سیاست آینده‌ی جهان، لزوم تداوم اندیشه‌های پویای آوینی، موقعیت استراتژیک کشورهای مختلف و دکترین‌های کاپیتالیسم علیه دیگران بحث می‌زدیم.

اون می‌گفت: فلان کتاب رو خریدم! و اشک توی چشم‌ها جمع می‌شد، که چرا من نمی‌تونم بخونمش؟؟؟

سرانجام با صدای زنگ خونه می‌پریدیم، هول هولکی خداحافظی می‌کردیم قبل این که مامان بابا برسن کامپیوتر رو خاموش می‌کردیم و می‌رفتیم پی کارمون. آخر هم متهم می‌شدیم به علّافی و بی‌فکری!

الان شماها وقتی تلگرام رو باز می‌کنید برای هفت هشت ده نفر پیام می‌ذارید: سلام عجیجم!😗❤🌹

...بعد می‌رید توی چنلتون که چهل‌تا عضو داره عقاید شخصی‌تون رو بازتاب می‌دید (مثلاً: دختری که موهاش کوتاهه از ببر بنگال هم خطرناک‌تره! کی به کیه؟ کسی می‌تونه ثابت کنه نیست؟😐)

...بعد از مدل موی جدیدتون همون لحظه عکس می‌گیرید برای عمه‌تون می‌فرستید تا قربون صدقه بره...

بعد می‌رید تو چنل گیزمیز بهتون کلّی اطلاعات مفید و جذاب و جوک بهتون می‌دن ( مثلاً: آیا می‌دانستید میمون بنفش خالدار در جزایر لولو می‌تواند با دمش نارگیل له کند؟ + یک گیف خنده‌دار)

...بعد توی واتپد اندکی با پورن‌های رایج موجود، صفا می‌کنید!

...آخرش هم توی اینستا پست می‌ذارید که خیلی تنهایید و نمی‌تونید توی این جامعه تفریح کنید و خودتون رو ابراز کنید!!!...

...اون وقته که من دلم می‌خواد با دسته‌ی آتاری! تنها وسیله‌ی تفریح کودکی‌‌ام بیوفتم به جونتون انقد بزنم تا مرحوم بشید😑

#خاطرات_یک_راز_سالخورده

.

پ.ن: متن هم هیچ ربطی به بنده خدا دکتر ندوشن نداره😐
فقط ایشون هم کتاب ″آن روزها″ داشته. لابد اینم نمی‌دونستی؟؟؟ نچ نچ نچ
برو بشین یه کم ادبیات بخون جای این مزخرفات. اینا برات نون و آب نمی‌شه. پاشو پاشو!

رازهای رازآلود رازWhere stories live. Discover now