Chapt 1 "براى هميشه"

56 7 0
                                    



ديد كاميلا(هشت ساله تصورش كنيد لاوز!)

به در و ديوار اين خونه نگاه كردم قديميه ولى خوشگله اروم ميشم
عروسكمو برداشتم و از اتاق اومدم بيرون طبق معمول كسى توى خونه نبود..
مامان احتمالا داره اين دور و برو تميز ميكنه پس فك كنم بتونم برم بيرون يه دورى بزنم؟
خنديدم و قدمو بلند كردم تا قدم به دستگيره در برسه واى نه..نميتونم
قدمو معمولى كردم و به دستگيره نگاه كردم
"كارى نيست كه تو نتونى انجام بدى فقط روش تمركز كن و صبر داشته باش"
حرف بابام به ذهنم اومدم لبامو رو هم فشار دادم و سرمو تكون دادم انگار دارم به بابا قول ميدم اينكارو ميكنم
قدمو بلند كردم و خودمو حسابى كشيدم تا بالاخره دستم به اون رسيد!
از خوشحالى داد زدم و دوييدم بيرون ما توى يه خونه ى قديمى توى يه محله ى قديمى و سبز زندگى ميكنيم! اينجا پر از جنگل و درخته
دوييدم سمت دشت و جنگل اونجا يكى از جاهاى موردعلاقم بود اونجا برعكس جاهاى ديگه دوستاى زيادى داشتم
به وسط جنگل رسيدم اينجا درختا خيلى بلندن و خيلى سبز همشونم خيلى قشنگن!يه سوت اروم زدم و منتظر موندم..بعد از چند دقيقه دوستام اومدن!..يه سگ و دو تا سنجاب!بيلى (سگ)رو ناز كردم و گوششو خاروندم گمونم بيلى سگ نگهبان يكى از اين عمارتاس!..
شان-بيلى كجا رفتى؟!..
صداى يكى رو شنيدم كه از يه جاى دور داد ميزد
بيلى پارس كرد و صاحابشو صدا زد
ميلا-پسر خوب!
اينو با خنده گفتم و نشستم جلوش و شروع كردم به خاروندن پشت گوشش دستا و صورتمو ليس ميزد و باعث ميشد قلقلكم بياد قهقهه ميزدم و خواهش ميكردم
بيلى كه دست برداشت از جام پاشدم و دامنمو مرتب كردم برگشتم كه به بيلى يه چيزى بگم كه يه پسر مو مشكى قد بلند ديدم با چشماى شكلاتى كه به نظر ميومد همسن خودم باشه لباساى گرون قيمت تنش بود مثل همون ادماى بد اخلاقى كه مامانم واسشون كار ميكنه ولى اون مثل اونا بداخلاق نبود و يه لبخند خيلى خوشگل روى صورتش داشت!..تعظيم كردم و دامنمو يكم اوردم بالا سرمو انداختم پايين
شان-نه نيازى نيست..دخترخانوم...
گلوشو صاف كرد و سرشو انداخت پايين اون اصلا شبيه اون ادماى بد اخلاق نيست!
(چه كييييييوووتتتتت وععى خداااااااا نييوتييوتيينينينينينيويو)(از چپتر بعد كه داستان جدى ميشه اين پرانتزا رو ديگه نميبينيد :/)
سعى كردم چيزى براى گفتن پيدا كنم ولى نتونستم
شان-ميبينم كه با بيلى دوست شدى..اون سگ خوبيه!
لبخند زد
خم شدم و بيلى رو ناز كردم
ميلا-ا-اره اون خيلى خوبه
چشمامو بستمو خنديدم
موهامو پشت گوشم دادم من يكم خجاليتيم اين پسرو تاحالا نديده بودم..فكر كنم يكى از اشراف زاده ها باشه..
شان-ميتونم باهات دوست باشم؟...
بهش نگاه كردم به نظر ادم بدى نميومد..
ميلا-اره..
لبخند گرمى زد
شان-اسم من شان هست..شان مندز..
گلوشو صاف كرد دوباره تعظيم كردم
ميلا-منم كاميلا هستم..كاميلا كابيو...
دستمو گرفتو يه بوسه روش گذاشت خندم گرفت نميدونم چرا
شان-پس ما حالا دوستيم
ميلا-براى هميشه؟
شان-براى هميشه.




~~~~~~~~~~~~

كيييييىوووووتااااااااا عررررينيىيويويويوييوويوييويويو ايناروووو
تادااااااا
عال د لاو ؛)
فعلا دوتا ووت كافيه :/

Cinderella (SHAWN MENDES F.F) (SHAWMILA )Where stories live. Discover now