~~~هشت سال بعد~~~هشت سال گذشته و ما اينجا كاميلاى چهارده ساله رو داريم كه بخاطر كاراى زيادى كه روى دوشش بوده روى تختى كه پايه هاش پوسيده و هر لحظه اس كه بشكنه دراز كشيده و چشماشو روى هم گذاشته...
تق......تق......
چشمامو باز ميكنم صداى تق تق ملايمى از طرف پنجره ام مياد از الان ميدونم كيه...
از روى تخت بلند ميشم و به سمت اينه ميرم
تق...تق.......تق
خودمو توى اينه نگاه ميكنم موهام نامرتب و به هم ريخته بستم اينو دوست داشتم پيرهن سفيدمو (كه خيلى هم سفيد نبود و الان ديگه بيشتر خاكى بود)مرتب كردم و رفتم پنجره رو باز كردم شانو ديدم كه از اون پايين بهم لبخند ميزد
دستمو زير چونه ام گذاشتم و ارنجمو روى لبه ى پنجره
ميلا-مندز چه خبرته؟
موهاى فرخورده ش و لباساى گرون قيمتش زير افتاب ميدرخشيد خنديد
شان-بيا پايين ميلا خبراى تازه دارم!
سرمو تكون دادم و با لبخند پنجره رو بستم
براى صدمين بار به خودم ياداورى كردم
"من براى حتى دوست اون بودن خيلى فقيرم"
"من يه خدمتكار ساده ام"
"من.."
فكرم وقتى ديدمش از اون فكراى منفى دور شد
لبخندش و دندوناى سفيدش چشماش كه توى نور افتاب روشن شده بود
لبخند كجى زدم و دستامو روى كمرم گذاشتم
ميلا-خب؟
بهم نگاه كرد انگار داره ذهنمو ميخونه
شان-خب..
سرشو انداخت پايين و وقتى اودش بالا قيافش ناراحت بود
ميلا-چيزى شده؟..
بهش نگاه كردم كه نفسشو با حرص ميداد بيرون
شان-اونا ميخوان منو به يه جاى ديگه ى كشور بفرستن براى درس خوندن...
دستمو روى دهنم گذاشتم اين واقعا بدترين خبرى بود كه ميتونست بهم برسه!
ميلا-زود برميگردى نه؟..
كمى فكر كرد انگار داشت تصميم ميگرفت چه جوابى بده
شان-ا-اره...دلم برات تنگ ميشه دوست من!
بهم لبخند زد و منو توى بقلش گرفت جسه ى كوچيكم كاملا توى بقلش جا ميشد وقتى بالاخره از بقلش اومدم بيرون
شان-اومدم باهات خداحافظى كنم..
موهاشو بهم ريختم
ميلا-ناراحت نباش مافين بالاخره كه برميگردى؟
سرشو با لبخند تكون داد لبمو به هم فشار دادم و لبخند زدم
دستمو گرفت و مثل دفعه ى اول يه بوسه نرم روش گذاشت
شان-ميبينمت ميلا!..
وقتى داشت دور ميشد داد زد براش دست تكون دادم
ميلا-خداحافظ مافين!خدا به همرت!
ناخونمو به دندونام گرفتم خدايا خواهش ميكنم حالش خوب باشه!...
اون رفت..
تا چند سال بعد ديگه نديدمش~~~~~~~~~~~~~~
٢ تا :/ فقط...
YOU ARE READING
Cinderella (SHAWN MENDES F.F) (SHAWMILA )
Fanfictionمن ميدونم كه اون ميلاست اون ميلاى منه همون دخترى كه سگارو دوست داشت و با سوسك كشتن مشكلى نداشت و انقدر راحت بود و واقعى بود كه عاشقش شدم من اونو هرجورى ببينمش ميشناسمش...