"يا شايدم تو اين غذاهايى كهداريم ميپزيم سم ميريزم تا همه باهم بميريم!"

36 5 0
                                    



الان تقريبا دو سال ميشه كه شان رفته
با اينكه ته دلم هميشه اين دوستيو نفرين ميكنم ولى بازم الان تنها چيزى كه با تمام وجود نياز دارم دست كردن تو موهاشه
كى دلش براى اون فرهاى قهوه اى رنگ تنگ نميشه؟
قسم ميخورم اگه تا چند ماه ديگه برنگرده خودمو با همين چاغويى كه دارم باهاش گوشت خورد ميكنم ميكشم!يا شايدم تو اين غذاهايى كه داريم ميپزيم سم ميريزم تا همه باهم بميريم!
"هعى شنيدم شان قراره چند روز ديگه برسه!"
"شان؟شان كيه؟"
"بابا پسر ارباب!همون قد بلنده!جوونه!"
"نديدمش!"
كلمه هاشون همينجورى تو گوشم اكو ميشد به بهونه ى برداشتن نمكدون رفتم نزديكشون تا بهتر بشنوم
"اصلا بخاطر همين ارباب اين مهمونى بزرگو ترتيب داده!"
"جدى ميگى؟!"
"پس چى فكر كردى؟!"
مهمونى بزرگ!اون مهمونى واسه شانه!پس فكر كنم نبايد تو غذاها سم بريزم!اون داره مياد!مافين داره مياد!باورم نميشه!
نشستم پاى ميز و جورى شروع به درست كردن غذاها كردم كه خودمم نفهميدم زمان چجورى گذشت!بايد انقدر خوشمزه باشه كه شان بپرسه كى اين غذارو پخته!
به فكر خودم خنديدم و از اشپزخونه اومدم بيرون

~~~~چهار روز بعد~~~~


اون داره مياد اون داره مياد اون داره مياد!
خودمو تو اينه نگاه كردم تا موهامو درست كنم
وااى!اينا هميشه توهم گره س!
بعد از كلى كشمكش با اينا بالاخره گره هاش باز شد موهامو بافتم و انداختم پشتم باورم نميشه هنوزم كه هنوزه باورم نميشه!
از يه طرف دارم بال درميارم تا بالاخره بعد از اينهمه وقت ببينمش و از طرف ديگه...استرس دارم؟..نميدونم اين همش ترس ناملايمى از اون و پدر و مادرشه!اون ميتونه با رفتن به اون سفر به كلى از اين رو به اون رو شده باشه يا بدتر!ممكنه حتى عاشق شده باشه!
جما-نه لاو اسن اتفاق نيفتاده..
برگشتم و با ديدن جما قفل كردم
ميلا-تو!
ابروهاشو امداخت بالا و لبخند زد دوباره از اون لباساى عجيب غريبش پوشيده!
جما-اره لاو اومدم بهت كمك كنم!
چىد قدم اومد نزديك
ميلا-به من دست نزن!تو فقط جزو روياهاى منى!بخاطر همينه لباسات انقدر...عجيبه!
به خودش نگاه كرد
جما-اوه لباسام!
اينو گفت و بشكن زد و من حتى نفهميدم كى لباساى عجيبش به يه دست پيرهن بلند ابى خوشگل تبديل شد
جما-خب؟حالا ميذارى كمكت كنم؟
بهش نگاه كردم
ميلا-كمكم كنى؟
جما-اوه راستى يه چيزى يادم رفت!
برگشت سمت در اتاقم و داد زد
جما-دويييييللللللل!!!ميتونى بياى تو!در ضمن لباساتو عوض كن!
برگشت سمتم چند دقيقه بعد يه پسر قد بلند اومد توى اتاق موهاى بلوند تقريبا قهوه اى رنگ روشن داشت و چشماى ابى كت و شلوار مشكى نويى پوشيده بود اينا چه اسما ايه؟!كيوپيد و دويل؟!
اومد نزديك و دستمو گرفتو يه بوسه روش گذاشت
دويل-عصر بخير سينيوريتا..من فرويم..دويل صدام ميكنن
چشمك زد
جما-خودشيرينى بسه!خب حالا چيكار كنيم؟
ميلا-ميدونين من گيج شدم!
فروى-چرا گيج؟
ميلا-شما كى- بهتره بگم چى هستين و اينجا چيكار ميكنين؟!
جما-ببين لاو من كيوپيدم!من به دونفر كه فكر ميكنم بهم ميان تير ميزنم و اونا عاشق هم ميشن!بقيه كاراشونم به عهده ى دويله
فروى-درواقع بيشتر كارها
پوزخند زدو به جما نگاه كرد
بحث با اين دوتا اخرش به گيجى ميكشه!
ميلا-و شما چجورى ميتونين كمكم كنين؟
فروى-اينجورى
بشكن زد و من روى سرم يه اغيير كوچيك احساس كردم..
برگشتم و توى اينه خودمو نگاه كردم واو!اين واقعا خوبه!موهام صاف صاف شده بود و براق وقتى سرمو تكون ميدادم انعكاس نور رو توش ميديدم
و همينطور پوزخند فروى رو
برگشتم سمتشون
ميلا-من نميدونم چى بگم!
جما-وايسا تا اينو ببينى!
انگشتاشو يجور خاصى تكون داد و لباسم تو يه چشم بهم زدن نو شد!
جما-ميخواستم يه لباس قشنگ تر برات بزارم ولى ترسيدم اربابت و همسرش چيزى بگن!يا شك كنن!ميدونى...
ميلا-اره!متوجهم!..
فروى-منتظره چى هستى؟!خب برو!
سرمو تكون دادم و جفتشونو بقل كردم
ميلا-ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون!
اينو گفتم و از خونه دوييدم بيرون
جما-ماموريت انجام شد!

*********************

يادداشت نويسنده:پارت بعدى تو مهمونى!به نظرتون شان ببينتش چى ميگه؟چى ميشه؟به نظرتون امروز عاپ ميكنم؟
جما-اره
نويسنده-كيوپيد!
جما-دان باى.

Cinderella (SHAWN MENDES F.F) (SHAWMILA )Where stories live. Discover now