"11"

2K 447 48
                                    

زین دیرتر از معمول به ایسگاه رسید.

لیام دست به سینه روی صندلی نشسته بود و بازوهاشو به اخل جمع کرده بود، در واقع از نزدیک که نگاهش میکردی متوجه میشدی که همه‌ی بدنش منقبض شده.

کنار لیام نشست و صبح بخیر گفت.
وقتی جوابی نگرفت،به سمت لیام برگشت و دید هر لحظه داره جمع‌تر میشه.

"هی.لیام؟حالت خوبه؟"

زین با نگرانی پرسید و دستش رو روی شونه‌ی لیام گذاشت.رنگ صورت موطلایی داشت از قرمز به آبی کبود تغییر رنگ میداد.

"لیام!"

زین داد کشید و در عوض با عطسه‌ی لیام مواجه شد.

پسر کوچک‌تر درست مثل دخترکوچولو‌ها عطسه میکرد و زین فراموش نکرد تا اینو یه گوشه‌ی ذهنش،اونجایی که لیست خصوصیات شگفت‌انگیزِ لیامِ شگفت‌انگیز قرار داره یادداشت کنه.

"اه.داشتم رکورد میزدم.سلام زینی."

لیام با عادی‌ترین حالت ممکن گفت و بینیشو بالا کشید.

"رکورد چی لیام؟"

زین با لحن آرومی گفت.

"نفس نکشیدن.بیشترین رکوردم دقیقا دو دقیقه‌اس."

لیام با افتخار گفت.

"امیدوارم نخوای رکوردتو بشکنی لیام پین."

"اگه بشکنم چی؟"

لیام چشم‌هاشو تنگ کرد و رو به زین گفت.

"اون وقت ممکنه لیامِ موطلایی رو نشناسم"

زین گفت و چشم‌هاش بلافاصله گرد شدن.هیچوقت قصد نداشت لقب مورد علاقه‌اش که خودش برای لیام انتخاب کرده رو لو بده!

"باشه دیگه زور نمیزنم."

لیام،پشیمون گفت.
پاهاشو تاب داد.انقدر این کارو کرده بود که براش تبدیل به یه جور تیک شده بود.

موطلایی،آبنبات خروس‌قندی قرمزی رو از جیبش بیرون کشید و مشغول خوردنش شد.

زین چند بار دستش رو روی قلبش کشید و فشار داد و سعی کرد ضربانش رو آروم کنه.هیجان‌زده شده بود و این اصلا خوب نبود.

"چیزی شده زین؟"

"آره سرویست داره میاد.مراقب خودت باش"

لیام با نگرانی خروس‌قندیش رو از دهنش در آورد و لای کاغذش پیچید و توی جیبش گذاشت.

"مطمئنی خوبی؟"

"معلومه که خوبم."

زین دروغ گفت.دردش داشت بیشتر میشد.
اتوبوس اومد و لیام هول شد.

سریع دستشو داخل جیبش برد و یه خروس‌قندی دیگه در آورد و توی زین گذاشت.

"نمیدونم حالتو خوب میکنه یا نه ولی تنها چیزیه ک دارم"

°•لیام پیشونی زین رو بوسید و رفت؛

زین،واقعی‌ترین لبخند عمرشو زد و حس کرد بهتر شده•°
|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|
دفه پیش همزمان با آکوامرین آپ کردم یکم به پشمتون گرفتیدا =\
کاور جدید چطوره؟😂😂

Golden |°•Ziam Mayne•°|Where stories live. Discover now