مو طلایی تو ایستگاه نشسته بود و پاهاشو تاب میداد.بیشتر از چیزی که فکر میکرد منتظر زین بود.
مدام سمت چپش رو نگاه میکرد تا زین رو ببینه.
بلاخره،انتظار به سر رسید و زین وارد ایستگاه شد...البته زین جدید.
زینی که انگار مدت هاست با نظم خداحافظی کرده.
زینی که کلمات رو موقع حرف زدن فراموش میکنه.
زینی که مدام زمین میخوره چون یادش میره بند کفش هاش رو ببنده.
زینی که انگار از درون با یه چیزی در گیره.صدای برخورد چیزی با کف ایستگاه لیام رو از افکار بهم ریختش بیرون کشید.
"هولی ش... زین!"لیام جلو رفت و به زین کمک کرد تا بلند شه.
"اوه مرد.تو این هفته سیزدهمین باره.سرکارم اینجوری گند میزنی؟"
زین شلوار جینش رو تکوند و روی نزدیک ترین صندلی نشست.
"سرکاری در کار نیست"
"خوبه حداقل اونجا نمیتونی گند بزنی."
لیام گفت و با لبخند به زین نگاه کرد. ولی یه لحظه انگار ک بهش برق وصل کرده باشن پرید.مغزش حرف هایی ک دریافت کرده بود رو کمی دیر لود کرد.
"اخراج شدی؟!؟!"
"سه ماهه"
لیام شروع کرد ب جیغ کشیدن و تند تند حرف زدن که به نظر زین بیشتر شبیه آواز یه سرخ پوست در حال جمع آوری نارگیل بود تا اعتراض.
"اوکی پوکوهانتس اگه ب رپ کردن ادامه بدی نمیفهمم چی میگی"
"چرا زودتر بهم نگفتی!"
"هرچی"
زین زانوش رو مالید و ب بند کفشش نگاه کرد ک باز بود.با خودش فکر کرد که ایشالا دیگه زمین نمیخوره و بند هارو به حال خودشون رها کرد.
"الان میخوای چی کار کنی؟"
"نمیدونم.ب اندازه ی چهار ماه دیگه پول دارم ولی بعدش دیگه نظری ندارم."
"همینجا بمون"
لیام گفت و مثل فلش دوید.
حدود سه دقیقه بعد وقتی زین نگران این بود که سرویس لیام برسه و مو طلایی عقب بمونه،اون برگشت.
در حالی ک نفس نفس میزد روی صندلی کناری زین نشست و شیش روزنامه ای که خریده بود رو پرت کرد بغلش.
"شروع کن"
"اینا چه فاکین لیام؟"
"بهش میگن روزنامه."
"میدونم روزنامه اس.ب چه دردی میخوره؟"
"توش خبر مینویسن"
"لیام!میدونم کاربدرش چیه!!چی کارش کنم الان؟"
"دنبال کار بگرد"
زین چند ثانیه ی بعدی رو صرف مات و مبهوت نگاه کردن لیام کرد.
"اوکی میدونم کاملا ناگهانی بود ولی تو از پسش بر میای.اول شغل های مورد نظرتو با مداد قرمز مشخص کن.مامانم وقتی دنبال کار میگشت اینجوری عمل کرد.خب فردا میام ببینم چه کردی!"
لیام گفت و بعد از برداشتن کوله اش به سمت اتوبوسی رفت که زین حتی متوجه رسیدنش نشده بود.
°•چشم طلایی سعی کرد تمام حرکات لیام رو توی ذهنش حک کنه؛
موطلایی حرکات زین موقع خداحافظی رو مرور کرد•°
|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|
دروووووود!
عاقا میخوام چسناله کنم:/
نامردا دم آخری چه خبره؟!
دو روز نبودم کامنتاتونو کردین تو کون کیییی؟
کامنت بزارید دگع! دو پارت مونده فقط
روحمو شاد کنین ناموسا :)
با عجق تومو مین
راستی برید فلاور کرونزو تو پیج اینی که مث جاسوسا میرقصه بخونید:] کیوت ترین فف زیام عاو عال تایم :"] @Shahrzadmayne
![](https://img.wattpad.com/cover/126754626-288-k44002.jpg)
YOU ARE READING
Golden |°•Ziam Mayne•°|
Short Storyاشتراک بین آدمها میتونه ناچیز باشه...یا عجیب یا بیربط یا مرموز اشتراک اونها ایستگاه اتوبوس و آفتاب سر صبح بود...