مو طلایی پوست لبش رو به بدترین شکل ممکن می کند و اصلا متوجه خونی نبود که انگشت هاشو کاملا می پوشوند.
زین با دیدن لیام،کیفش رو انداخت و به طرفش دوید.
دست لیام رو عقب کشید و تند تند اسمش رو صدا زد."لیام؟منو ببین.لیام می شنوی؟به من نگاه کن!"
چشم طلایی در حالی که مثل یه دونده ی ماراتن نفس نفس میزد،سعی میکرد توجه لیام رو به خودش جلب کنه.
موطلایی سرش رو برگردوند و زین،چشم های پر از اشکش رو دید."لیام؟خواهش میکنم یه چیزی بگو داری نگرانم میکنی!"
زین احساس میکرد درد قلبش هر لحظه داره بیشتر میشه.
"تو از من بدت نمیاد؟از یه فگوت؟بیخیال من شو.نباید با من حرف بزنی.آلوده میشی"
لیام گفت و زانوهاشو توی بغلش جمع کرد.زین انگار که لیام با اون حرفا بهش سیلی زده باشه مات و مبهوت نگاهش میکرد.
جلو رفت و پسر کوچیک ترو بغل کرد."تو فگوت نیستی باشه؟تو انتخاب کردی عاشق شخصیت بشی نه جنسیت.تمومش کن خب؟لازم نیست امروز بری مدرسه،من به مامانت میگم مریضی و حالت خوب نیست.یه کم استراحت کن.یه چای گرم بخور،دراز بکش و کتاب بخون.اینجوری آروم میشی..."
زین با بغضی که به گلوش چنگ انداخت گفت.
لیام "باشه"ی آرومی گفت و از بغل زین بیرون اومد.
°•موطلایی به سمت خونه حرکت کرد؛
چشم طلایی آروم دنبالش رفت.•°|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|
صلم=|
به استحضارتون میرسونم گوشی این شخص چن روزه توقیف شده=/
و من زهرا نامی هستم کع تا مدت نامعینی این فن فیکو عاپ میکنه💙
گفتم در جریان باشید
کامنت و ووتم یادتون نره
باشد که رستگار شوید😐

ESTÁS LEYENDO
Golden |°•Ziam Mayne•°|
Historia Cortaاشتراک بین آدمها میتونه ناچیز باشه...یا عجیب یا بیربط یا مرموز اشتراک اونها ایستگاه اتوبوس و آفتاب سر صبح بود...