اعتراف میکنم دوست ندارم به (m )فکر کنم یا خاطراتش رو مرور کنم اما پنج سال زمان کمی نیست
هر اتفاقی هر حرفی هر چیزی که میشه من رو یادش میندازه
یاد همه چیزای خوب و بدی که داشتیم
عجیبه که با همه ی اتفاقات و کارای بدی که انجام داد بازم وقتی فکر میکنم بیشتر خاطرات خوب رو یادم میاد
مثلا اینکه چطور همیشه بغلم میکرد همیشه دوست داشت که یهویی بگه دوستم داره اینکه هیچوقت تحمل نداشت گریه کنم جوری که ازم قول گرفت گریه نکنم
مثلا اینکه همیشه مطمئن میشد همه چیز اوکی باشه و اذیت نشده باشم
حتی وقتی میرفتم مسافرت یا چندروز تعطیلات میشد
همیشه با همه ی تغییرات عجیب غریبی که داشتم کنار میومد
اخه کی رو میشه پیدا کرد که وقتی بهش میگی دلم دعوا میخواد بگه باشه و شروع کنه دعوای الکی راه انداختن و هروقت بگی اوکی شدم بگه حالا که بهتری بیا بغلم!؟
نزدیک ولنتاین شده دلم واسه اینکه یکی باشه تو زندگیم تنگ شده
سال اولیه که کسی تو زندگیم نیست
حس تو خالی بودن میکنم
بعضی ادما تو زندگی دیگه تکرار نمیشن
چقدر سخته اون ادم یه اشتباه باشه
YOU ARE READING
اعترافات رنگین کمونی
Randomسلام بچه ها اینجا میخوام انواع و اقسام اعترافاتی که یک lgbt+ داشته باشه رو بذارم هرکسی هم دوست داشته باشه اعتراف ناشناس داشته باشه میتونه بفرسته من میذارم توی کتاب