اعتراف 187(شما فرستادید)

614 57 4
                                    


میخوام اعتراف کنم که چقدر متنفرم
نه از اون...از خودم
ازینکه طوری افریده شدم ک کسی نمیتونه درکم کنه...اگه عاشق بشم باید بشنوم که میگن "تو داری به خودت تلقین میکنی" یا "سارا اونم مثل همه ی ماست"
و من وقتی اینارو میشنوم احساس میکنم یه خنجر تو قلبم فرو رفته
منی که اینقدر رو یه زخم کوچیک روی دستم حساسم امروز خودزنی کردم!
دیشب بهش گفتم...تموم احساساتی که تا دیشب رو دلم سنگینی میکردنو گفتم و هیچوقت تو عمرم مثل اون لحظه خوشحال نبودم.
ازینکه چیزی که اینهمه مدت رو دلم سنگینی میکردو برداشتم و با خیال اینکه اون درکم میکنه و حتی اگه دوسم نداشته باشه دلش به رحم میاد
من میدونستم اون چقدر سنگدله و اعصابش زود خورد میشه چون چندین بار بعضی از بچه هارو به باد بکس گرفته بود

اما هیچوقت همچین واکنشیو نمیتونستم تصور کنم، اون دیشب طوری رفتار میکرد که انگار خوشحاله ازش متنفر نیستم اما امروز صبح بدترین درد زندگیمو به دوش کشیدم
منو هل داد، تحقیرم کرد...وقتی بهش گفتم عزیزم اروم باش زد رو دستم و گفت من عزیز توعه کثیف نیستم
منو دوجنسه خطاب کرد

میخواست منو بزنه اما هی جلوی خودشو میگرفت منم هولش دادم و چندین بار داد زدم که بزنه...بزنه تا ازش متنفر شم بزنه تا دردی ک اینهمه مدت میکشیدم تموم شه
اما نزد!
بجاش تو کل مدرسه داد زد که من همجنسگراعم
دختریو که یه مدتی بهترین دوستم بود ازم گرف اما درکش کردم اونوقت اون اینطوری جواب داد و بهم تهمت زدن که رازاشو بین بقیه پخش کردم
من نمیفهمم آخه یه آدم تا چه حد میتونه بی رحم باشه
من اعتراف میکنم امروز که شکستم چشمامو بستم تا ذهنمو ازش خالی کنم و بخوابم و از فردا برنامه بریزم ک مدمو عوض کنم
اما وقتی بیدار شدم دیدم ک زیر چشام خیسه!
احساس کردم که ته قلبم وحشتناک درد میکنه و دستام میلرزن و بزور نفس میکشم

و الانم اعتراف میکنم که صفحه ی جلومو به حدی تار میبینم ک نمیتونم درست کلماتو تشخیص بدم
اما احساس آزادی میکنم
دیگه احساس نمیکنم که عاشقشم یا دلم براش تنگ شده

~~~~~~~~

حالا دیگه قرار نیست عاشق آدم کم شعوری باشم ک هیچی درباره ی خانواده ی ما نمیدونه
من خودمو دوباره میسازم
میزارم کاملا از ذهنم پاک شه..چشاش،لباش،لپاش اندامش و ....... و هرچیز عذاب آوری که با روح و روان من بازی کرده بود و این قرار نیست یکدفعه اتفاق بیوفته من میزارم خاطرات اون قطره قطره از ذهن و قلبم خارج بشن تا بتونم لذت رفتن هر قطره رو بچشم و دیگه هم بدن خشگل خدمو بخاطرش خراب نکنم

قبل از پاراگراف بالا من یه سری از خاطرات دردناک و شیرینمو با محدثه نوشته بودم هرچند اگه الان براش تعریف کنم اصن یادش نمیاد ولی حالا
محدثه کیه؟

من اعتراف میکنم که هیچوقت اونو بخاطر تحقیر کردنش،فاش کردن راز من و سرم داد زدنش نمیبخشم و امیدوارم آهم تا اخر عمر گریبان گیرش باشه

همینطور اعتراف میکنم که دیگه قرار نیست هیچوقت دربارش فکر کنم، یه ادمو برای دلبستن انتخاب میکنم ک لیاقت درک کردن رو داشته باشه و همنوع خودم باشه

من فکر میکردم اون متفاوته و خیلیم متفاوت بود چون از همه ی انسانای افتضاح دنیا افتضاح تر و سنگدل تر بود.
و فقط بود......

ممنونم ریحانه جون که اینقدر درک میکنی و قلب بزرگی داری❤️
وقتی داشتم راه میرفتم هربار که احساس میکردم قلبم درد میکنه برمیگشتم و دوتا پاراگرافایی ک نوشته بودیو میخوندم
اگه کمکم نمیکردی نمیتونستم به این راحتی با خودم کنار بیام.
امیدوارم یکیو برای عشق و زندگی داشته باشی که لیاقتتو داشته باشه

اعترافات رنگین کمونیWhere stories live. Discover now