اعتراف 174

539 49 12
                                    

سلام بچه ها
این اعتراف درواقع ایمیلی هست که واسه یکی از دوستهام فرستادم همین چند دقیقه پیش
شاید اعتراف باشه یا هرچی ولی در کل یه توضیحی از تموم حال این چندوقتمه
پس.....
داشتم فکر میکردم دنیا چقدر میتونه مزخرف باشه

یهو با خنده بزنه رو ترمز و بگه حالا یه کاری میکنم که حالیت بشه هیچوقت اون جور که تو بخوای نمیچرخم

بعد درست و حسابی حال آدم رو میگیره

یادم نمیاد آخرین باری که خوش حال بودم

یه خوشحالی واقعی

از اونا که همه میگن خیلی قشنگه

از یه جایی به بعد احساسم فقط خستگی بود و تنهایی

چند شب پیش به داداشم گفتم آدم واسه همه چیز انگیزه میخواد

حتی واسه نفس کشیدن

حالا انگیزه میتونه واسه هرکی یه جور باشه

مثلا خود داداشم یه دختری رو دوست داره الان بخاطرش میره باشگاه که مثلا اون جوری بشه که دختره دوست داره

یا دوستم بخاطر اینکه به دوست پسر قبلیش نشون بده از رفتنش اذیت نشده کلی به خودش میرسه از باشگاه رفتن گرفته تا رنگ کردن موهاش و هرشب بیرون رفتن با دوستاش و سفر رفتن

هرکی یه انگیزه ای داره دیگه

من خیلی وقته احساس پوچی میکنم

مثلا چه فرقی داره من خوش لباس باشم یا نباشم 

یا چه فرقی میکنه من آرایش کنم یا نکنم

چه فرقی داره من شاد باشم یا غمگین

یا درس بخونم یا نخونم

از یه جایی به بعد احساس کردم زندگی و این دنیا لعنتی تر از اون چیزیه که ما فکر میکنیم

دلم یه خواب میخواد بدون بیدار شدن

یه سبک شدن از این همه حجم درد

میدونی چیه!؟

چند وقته احساس میکنم غم توی سینه ام اینقدر سنگین شده که نفس کشیدن واسم سخت شده

چندروزه غذا میبینم حالم بهم میخوره

امروز به زور یکم غذا خوردم الان هی احساس خفگی میکنم

به نظرت چند سال یا ماه طول میکشه خودم رو خلاص کنم!؟

نتونم تحمل کنم!؟

عجیبه اینکه دوست داشتن یکی دیگه چقدر آدم رو آروم میکنه

حتی اگه ندونی اون شخص دوستت داره یا نه

وقتی کسی رو دوست نداری یا کسی دوستت نداره پوچ میشی

اینقدر که همه چیز رو قاطی پاتی میکنی و بعد میگی چی میگم!؟

پی نوشت:
بچه ها من یادم رفت اینو بگم من الان تو راهم یکی از اشناهامون فوت کرده داریم میریم تهران
اینترنت قطع و وصل میشه
دیگه اینکه اره....

اعترافات رنگین کمونیWhere stories live. Discover now