اعتراف 156

516 50 27
                                    

اعتراف میکنم از یه آقایی خوشمان آمده!🤪
آقا قضیه داره
کامل بخونید
تقریبا سه سال پیش یه آقایی رو برای اولین بار توی حسینیه خاله ی بابام دیدم
البته نه توی حسینیه دم در دیدمش
بعد خب توی جایی مثل اونجا که همه همدیگه رو میشناسن خیلی راحت میشه غریبه رو تشخیص داد
آقا ما رفتیم تو کف اینکه این آقا کی باشن!
تا پارسال که از داداشم پرسیدم داستان این آقاهه چیه؟
گفت این از شیراز امده و تنهاست اینجا خانواده اش شیرازن
حالا شما این هم درنظر بگیرید که غیر از من یه جماعتی کنجکاو بودن ببینن این آقا کی هست!
بعد که کافه ی داداشم راه افتاد این آقا پاش به کافه باز شد و همیشه اونجا بود
اسمش رو هم این وسط فهمیدم
سید علی موسوی
آقا ما دیگه صدا میکردیم آقای موسوی یا سید
بعد دیدم سیگار میکشه
آقا کاخ آرزو های من ویران شد!🤣
خیلی ناراحت شدم
چون من از ادمایی که سیگار میکشن خوشم نمیاد
بعد داستان زندگیش رو فهمیدیم
این آقا قبلا مدل بوده بعد الان شرکت بیمه داره
حالا تو این مدت نبود
نمیدونم کجا رفته بود ولی کمتر می اومد کافه
جالبترین قسمتش اینجاست که توی کافه وقتی من رو میبینه سلام و احوال پرسی میکنه و اگه مثلا چیزی دستم باشه کمکم میکنه
در کل مرد خوبیه
حالا ما جمعه دعوتی افطار داریم بعد داداشم به بابام گفت این آقاسید رو دعوت کنیم تنهاست
بابام هم گفت دعوتش میکنه
یعنی یه جوری من خوشحال شدم که حد نداره
به مامانم میگم مامان سید رو یادتون نره
بهم چشم غره میره میگه حیا حیا خوب چیزیه!
البته کار از این حرفها گذشته
من تا می بینمش دم در حسینیه به مامانم میگم مامان علیِ علی!
اون روز به مامانم میگم اگه یه موقع بیاد خواستگاریم با سر قبول میکنم فقط به شرط اینکه دیگه سیگار نکشه!
مامانم در مقابل همه ی حرف هام فقط سرشو به حالت تاسف تکون میده!
خب مشکلش چیه آدم با فانتزی هاش خوش باشه!؟

اعترافات رنگین کمونیWhere stories live. Discover now