هُپ یو انجوی ایت 💙
🍃🌴🌿🌱لباساشو درآورد و لباسای جدید رو جایگزینشون کرد.
یه تیشرت آبی کاربنی و شلوار جین مشکی که پاهاشو کشیده تر نشون میده،
سوییشرت مشکیش رو هم پوشید و موهاشو درست کرد..در واقع خراب کرد،چون از چیزی که بود بهم ریخته ترش کرد.چشماش بخاطر تیشرتش از قبل هم آبی ترشده بود و فضای آبی اتاقش اینو تشدید میکرد.
خط چشم مشکی رو توی چشماش کشید و بعد از چک کردن پیرسینگ ها وگوشواره هاش به سمت در رفت و به آرلو اشاره کرد که باهاش بره.پله هارو طی کرد و دید باباهاش روی کاناپه نشستن و دارن فیلم میبینن،
سر لویی رو شونه ی هری بود،و داشتن پاپ کرن میخوردن.ک-دَدیز،من دارم میرم بیرون.
ه-باشه عزیزم،دیر نکن
لو-کجا میری؟
اونا همزمان گفتن و کریس از عدم تفاهم اونا تو این موضوع خندید و درحالی که میرفت سمت در گفت:
ک-پارک گولد سپرینگ.
لویی سرشو تکون داد
لو-باشه،مواظب خودت باش.
ک-بای.
درو باز کرد و بعد از اینکه خودش و آرلو اومدن بیرونو درو بست و تصمیم گرفت تا پارک پیاده بره...
*~*~*
کریس با دیدن تایلر،جاستین و کاترین فهمید آخرین نفر نیست،
تریس هنوز نیومده بود.به سمتشون رفت و آرلو هم که بخاطر محیط باز و بزرگ پارک خوشحال بود در حالی که زبونش بیرون بود دنبالش رفت.
ک-هی گایز.
هر سه نفر بهش سلام کردن و اون پیششون روی چمنا نشست.
فضای اون پارک علاوه بر چمنای سبز و درختای گیلاس و کاج، نیمکت های طلایی داشت که زیبایی زیادی به اون پارک بخشیده بود.کریس پاهاشو رو زمین دراز کرد و دستاشو از پشت ستون بدنش کرد
ک-یادم رفت بهتون بگم..ولی تریس هم قراره بیاد.
جاستین و تایلر بی تفاوت سرشونو تکون دادن و با آرلو که رفته بود تو بغلشون مشغول بودن.
کت-چی؟تریس؟
کاترین با تعجب گفت ،اون هم از کسایی که تریس باهاشون سرد برخورد میکنه مستثنا نیست.
ک-آره،امروز بهم گفت دوست داره بیاد و من هم گفتم میتونه بیاد!
کت در حالی که کلاه قرمز بافتنی شل و ولش رو میزون میکرد گفت:
کت- آهان..باور کن روت کراش داره،با هیچکس به جز تو حرف نمیزنه!
کریس شونه هاشو بالا انداخت.
ک-میدونم.
کت لباشو تو دهنش کشید و خواست چیزی بگه ولی با دیدن تریس که داره به سمتشون میاد منصرف شد.
YOU ARE READING
Fuji {Lesbian}
Fanfiction[Larry child] تاریکی همیشه جای پلیدی،زشتی و گناه نیست. تاریکی میتونه جای تنهایی باشه.. میتونه جای غم های هزارساله باشه.. جایی که تمام خاطرات نداشته اونجا کهنه میشن و حتی وجود نداشتنشون هم از بین میره.. و برای بیرون اومدن از این تاریکی،باید به درون ر...