12

645 90 55
                                    

هُپ یو انجوی ایت؛)💙

هری موهای مشکی دخترش رو از توی صورتش کنار زد و با لبخند بهش نگاه کرد..نور خورشید از شیشه ی پنجره عبور کرده بود و کمی از چونه و گردن کریس رو روشن کرده بود.
هری چونه ی کریس رو بین انگشتاش گرفت و نوازش کرد و نور خورشید دستش رو اکلیلی کرد.

ه-کریس؟..

کریس اخمی کرد و صدای عجیبی از دهنش بیرون اومد و چرخید.
هری خندید و با نوک انگشتش زیر گوش کریس رو قلقلک داد.

ک-اههه نکن...

با صدای خوابالو و کشیده گفت و سرش رو زیر پتو برد تا کسی مزاحم خواب شیرین صبحگاهیش نشه.

ه-باور کن خودمم دلم میخواد برم تو بغل بابات تا فردا بخوابم...ولی امروز آخر هفته نیست کریس..بلند شو، دیرت شد سان شاین.

کریس با غرغر پتو رو کنار زد و نشست.

ک-فاک دیس لایف...نمیخوام برم مدرسههه

کریس با حرص گفت و هردو انگشت فاکش رو به سمت آسمون گرفت،و بعد چشماشو باز کرد و با دیدن هری سریع انگشتاشو پایین آورد..کریس بخاطر وجود هری اونقدرا هم بی ادب نیست که در حظور پدرهاش انقدر با شدت انگشتای وسطش رو بالا بگیره و بگه فاک.
هری ابروهاشو بالا انداخت و در حال که از روی تخت کریس بلند میشد گفت:

ه-اگه قول بدی تا ده دقیقه ی دیگه حاظر و آماده پایین باشی فراموشش میکنم.

کریس پوفی کشید و با بیرون رفتن هری از اتاق، پاهای بدون جورابش رو زمین سرد اتاقش گذاشت.

ک-لعنت به هر چی مدرسس..خب لنتی بزار زندگیمونو بکنیم دیگه..یه روز نریم مدرسه به جاش بگیریم بکپیم که باعث نمیشه در آینده کهنه شور بشیم...چقد درک والدین پایینه آخه...

همونطور که غرغر میکرد رفت دستشویی و کارهای صبحش رو انجام داد و بعد از اینکه لباساشو عوض کرد و کولشو برداشت، به آرلو اشاره کرد که باهاش بره بیرون.

رفت تو آشپزخونه و به باباهاش که پشت میز صبحانه نشسته بودن صبح بخیر گفت

لو-صبح بخیر لیتل مانستر.

هری در حالی موهاشو به سمت بالا هدایت میکرد گفت:

ه-غذای آرلو رو گذاشتم اونجا.

هری به ظرف غذای آبی رنگ آرلو که روی اپن بود اشاره کرد و کریس ظرف رو جلوی آرلو گذاشت و خودش هم روی صندلی نشست و مشغول ریختن کرن فلکسا تو کاسش شد.

لو-امروز احتمالا بارون میاد کریس،ما نمیتونیم بیایم دنبالت پس چترت رو ببر.

کریس یه قاشق از کرن فلکسش که توی شیر شناور بودن خورد و درحالی که شیرینش بهش انرژی میداد سرش رو تکون داد.

Fuji {Lesbian}Where stories live. Discover now