10

694 86 30
                                    

پنجمین باره آپ میکنم:|☕
ووت و کامنت یادتون نره🍀🍭
هُپ یو انجوی ایت؛)💙

درحالی که روی لبه ی پنجره نشسته بود،پاهاشو تاب میداد،
هیچ تلاشی برای کنار زدن موهای طلایی و لختش که به خاطر باد تو صورتش پخش شده بودن نمیکرد و با موبایلش مشغول بود،مثل هر دختر نوجوون دیگه ای.

همونطور که تو توییتر اخبار جدید سلب هارو نگاه میکرد موبایلش تو دستش لرزید و اسم جونا باعث شد لارا با لبخند جواب بده.

ل-هی

جو-هی بادوم زمینی،چطوری؟

لارا پاهاشو تکون داد و به درختهای همسایه ی روبه روشون خیره شد.

ل-خوبم،تو چطوری؟

جو-خوبم،نظرت چیه بریم بیرون؟..کتاب جدیدتم الان پیشمه..

ل-چه عالی..منم خودم میخواستم برم پارک..ولی امشب مامان مهمون داره،دوستشه!

جو-خب مشکلش چیه؟

ل-مامان اجازه نمیده،اون دیشب بخاطر این مهمونی مسخره با بابا دعواش شد و الان خیلی عصبانیه.

جو-شاید به تو اجازه نده..ولی به من چی..اگه بیام و ببرمت بیرون؟

لارا خندید و بالاخره کمی موهاشو کنار زد تا حداقل توی دهنش نرن.

ل-واقعا میای اینجا؟

جو-آره،اگه بخوای.

لارا بخاطر مهربون بودن بیش از حد پسرعمش لبخند عمیقی زد.

ل-تو خیلی خوبی جو..

جونا ریز خندید

جو-میبینمت لارا

ل-میبینمت

لارا تماس رو قطع کرد و از لبه ی پنجره اومد.
قصد داشت که یکی از عروسک های معروفی که خودش درست میکنه رو به جونا بده.
این عروسکا چیزین که لارا تقریبا به همه ی دوستایی که براش با ارزشن میده،و جونا یه چیزی فراتر از باارزش برای لارا بود،و اون خانوادش هم به حساب میومد،پس قطعا لایق یکی از اینا بود .

خب قطعا عروسک به درد جونا نمیخوره ولی حداقل میتونه اونو به آینه وصل کنه و با دیدنش یاد دختر داییش بیوفته.

لارا یکی از عروسک های کوچولو و نرمی که از قبل درست کرده بود رو از توی کشوی میزش برداشت.
اون عروسک شبیه یه خرگوش کیوت و نرم بود.
لارا اسانس گلی که همیشه به عروسکا میزنه رو برداشت و به عروسک اسپری کرد و وقتی بوی گل و میوه تو اتاقش پیچید لبخندی زد،یه ربان صورتی رنگ هم دور گردن عروسک بست و پاپیون زد.

یه جعبه ی آبی رنگ هم برداشت و توش رو پر از پنبه های آبی کرد،عروسک رو که حالا معطر شده بود توی جعبه گذاشت.
لارا سعی کرد به این فکر نکنه که جونا بیست سالشه و به خودش گفت که جونا حتما عاشق این هدیه میشه.

Fuji {Lesbian}Where stories live. Discover now