Part 1~~~~~~~~~~~~~~~~~
ماشین رو نگه داشت و رز های سفید رو از روی صندلی برداشت و به سمتش حرکت کرد
یادش میومد که عاشق رز های سفید بود...
به بالا سرش رسید و زانو زد کنار قبرش و رز ها رو روی قبر گذاشت
به اسمش خیره شد:
-قرار نبود اینجوری بشه...
قرار نبود از پیشم بری...
میدونستی از وقتی که اون کارو با خودت کردی چقدر خودمو سرزنش میکنم؟ چقدر عذاب میکشم؟
دلم برات تنگ شده
برگرد...
...
_________________________________________
سهون:بکهیونا میای دیگه؟
-آیششش خیلی خوب میام ولی زود میرم
+بکهیونننننن
-ذهر مارررر
+باید به موقع بیای و بری وگرنه میکشمتتت. تازه همینم که بهت نگفتم زود باید بیای باید بری خدا رو شکر کنی
- اه باشع ساعت چن؟
+7:30 فردا
-اوکی
...
-پس چرا هنوز نشستی اینجاااا مگه فردا پارتی نداری خیره سرت. گمشو بیرون بزا استراحت کنم اصلا کاراتو کردی؟
+عام نع'-'
-سهونااا برو بیرون خستمممم
+ اه باشه سگ هار -_-
-گمشو دیگهههههه
--------------------------------------------------------------------
فردا ساعت 7:30
راوی:بکهیون
یه تیشرت سفید با یه کت سیاه و شلوار تنگ مشکی پوشیدم و سوار ماشین شدم و به سمت ویلایی سهون حرکت کردم
بعد از نیم ساعت رسیدم
-آیششش اصلا معلوم نیس خودش کجاس
به سمت میز مشروب ها حرکت کردم و مشغول خوردن شدم. به خاطره اتفاقاتی که اخیرا برای خوانوادم افتاده بود اعصابم خورد بودش و معمولا اعصاب درست و حسابی نداشتم
اونا توی تصادف مردن و منو تنها گذاشتن. به خواهرم وابستگی زیادی داشتم. همیشه حرف زدن با اون باعث میشه احساس بهتری بکنم
همینجور تو افکار خودم غرق بودم که یه پسر قد بلندی بهم برخورد کرد و کمی از مشروبش روم ریخت.
-هی چیکار میکنییی
+ اوه sorry
-😡 الان من چیکار کنم با این لباس؟؟؟
+ من یه تیشرت توی ماشین دارم اگه میخوای برات بیارم
-اه عجله کننننتیشرت آورد و منم عصبانی بودم و تا تیشرتو دیدم از دستش کشیدم و رفتم توی یکی از اتاق ها تا عوضش کنم
~~~
وقتی از اتاق بیرون اومدم به فکرم رسید برم به اتاق موسیقی سهون که طبقه ی بالا بود اونجا یه پیانوی سفید و قشنگ هستش و تم اتاق سفید رنگی داره
در و باز کردمو همون پسر رو دیدم که داشت پیانو میزد و آهنگی رو میخوندصبر کن ببینم...
این آهنگ...
YOU ARE READING
Black rose
Romanceیه روز قشنگ... یه روز که هوا بارونی بود.... یه روز که میتونستم با تو زیر بارون باشم... ولی تو اونجا نبودی!