Part 8

319 23 5
                                    

_اینا چین؟
سهون گفت
من نمیدونستم باید چی جواب بدم. باید چی میگفتم. باید چیکار میکردم
+من نمیدونم باید چی بگم...
_میدونی اگه کسی ازتون عکس میگرفت و به رقیب های شرکت نشون میدادن بدبخت میشدیم؟ میدونی چه اتفاقی میافتد؟
+...
سهون:
همینجوری ساکت به عکسا خیره شده بود و چیزی نمیگفت. باید اول یکم باهاش راه میومدم اگه کاری انجام نداد اون موقع تحدیدش میکنم
_همین امروز این داستان رو تموم میکنی من نمیخوام اعتبار شرکتم به خاطره تو زیر سوال بره
حالا هم برو نمیخوام چیزی بگی فقط از اینجا برو
چان:
از اتاق بدون هیچ حرفی اومدم بیرون
اون از کجا فهمیده بود. چه جوری؟ من واقعا نمیفهمم
شاید شاید اون مرده که لباس سیاه تنش بود جاسوس سهون بوده
ولی سهون برای چی باید به من شک کنه برای چی باید چنین کاری کنه؟ برگشتم خونه. توی افکارم غرق شده بودم و به این فکر میکردم که باید چیکار میکردم. من از اعماق وجودم بک رو دوست داشتم و نمیخوام از دستش بدم اون تنها امید من توی این روز های سخته و تنهاییه
اصلا ببینم باید درباره ی اینکه سهون این رو فهمیده به بک چیزی بگم؟ نه اینکارو نمیکنم
اون توی حالت عادی نمیتونه منو قبول کنه اگه متوجه بشه سهون فهمیده بدتر میشه
یاده لوهان افتادم آه اون دیگه باید برای چه الان بیاد
آخه الان وقته اومدنهههه؟
به صفحه ی گوشیم خیره شدم دیدم یه تکست داده بود:
هی من دو هفته ی دیگه میام اونجام!
لعنتی اونو کجای دلم بزارم
سهون:
نشستم روی صندلی و به عکس ها خیره شدم
میدونی اصلا هیچ اهمیتی نداره که شرکت های دیگه متوجه بشن!
البته چرا این مهمه و اهمیت داره ولی نه به اندازه ی اینکه من بک رو میخوام! این یه بهانس
ولی اگه دست از این کاراش بر نداره باید یه نقطه ضعف ازش پیدا کنم
اون هیچ خانواده ای نداره تا اونجایی که من میدونم.
ولی اگه اشتباه نکنم یه خاله داره که توی چین زندگی میکنه و یه پسر خاله هم داره
اه اونا خیلی دورن ولی همه چی بستگی به خودش داره

بکهیون :
شت لعنتی من چند ساعت خوابیده بودم؟
با سختی جام پاشدم و نگاهی به ساعت انداختم
12
واتتتتتت؟
من باید برم پیش سهون شرکت
خیلی سریع لباسم و پوشیدم و صبحانه نخورده زدم بیرون از خونه
سویچ رو از تو جیبم آوردم بیرون و ماشین رو روشن کردم
...
ساعت 12 و نیم که رسیده بودم شرکت و بلافاصله رفتم اتاق سهون
در زدم و وارد شدم
_هی سهوناااا چطوری
+یااا چرا اینقدر دیر اومدی؟
_آه بیخیالللل
+چرا نشستی پاشو برو تو اتاقت به کارات برس پاشوووووو







.......................................................
لایکـــ و کانت بزارین براممم♥️

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 16, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Black rose Where stories live. Discover now