دره خونرو باز کردم و خودم رو کاناپه پرت کردم و به اتفاقات امروز و اون فکر میکردم.
این حس لعنتی دیگه چی بود... تا حالا همچنین احساسی رو با هیچ کسی تو زندگیم تجربه نکرده بودم
من عاشقش شده بودم
از این بابت خیلی خوشحالمبا صدای گوشیم یه خودم اومدم و دیدم پیام گذاشته برام:
+این اولین قرارمون بود دیگه؟
-آه آره فک کنم
+خب پس بیا فردا هم همو تو همون کافه ببینیم. نظرت؟
-آره ساعت 4چطوره؟
+اوکیه
گوشیو پرت کردم رو مبل کناریو از جام بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کردم.
.....
سهون :
-این عکسا دیگه چیه؟
+ما چانیول و بکهیون رو در حال بوسیدن هم دیدیم و خوب فکر کردیم با توجه به علاقه ای که شما به بکهیون دارید باید این چیزا براتون جالب باشه
-خفه شو احمق عوضی تو هیچی نمیدونی... گوش کن ببین چی میگم از این به بعد هر جا بکهیون رفت تعقیبش میکنید نمیخوام حتی یه لحظه هم ولش کنید
+چشم قربانمن باید یه کاری کنم نه خدای من بکهیون.... اون فقط ماله منه... نه هیچ احمق دیگه ای.... فقط من....
یه بار دیگه به عکسا نگاه کردم...
-خوب بکهیونا انگار میخوای بازی کنی...
منم بلدم باهات بازی کنم ببین و تماشا کن...
--------------------------------------------------
اگه دوست دارین پارات های بعدیو بزارم سین هارو به 10برسونید
لطفا برام کامنت بزارن و ایرادامو بگین
YOU ARE READING
Black rose
Romanceیه روز قشنگ... یه روز که هوا بارونی بود.... یه روز که میتونستم با تو زیر بارون باشم... ولی تو اونجا نبودی!