بکهیون :
من باید چیکار میکردم؟
وقتی که داشتم از خونه ی چان میومدم بیرون دیدم داره به سمت بار کوچیکی که گوشه خونش بود میره. با اینکه نمیخواستم ولی مجبور شدم تنهاش بزارم.
من واقعا نمیدونستم...
این یه عشق ممنوعه بود...
ممکن بود به خاطر این کار طرد میشدم
خب من با بوسیدن مشکلی نداشتم ولی واقعا از اینکه با اون رابطه داشته باشم میترسم. منظورم اینه که به یکم زمان احتیاج دارم تا بتونم بیشتر عاشقش بشم و بشناسمش.
با رسیدن به خونه دست از افکارم کشیدم و وارد خونه شدم. امروز و اتفاقاتی که افتاد...
من یه مقدار زمان برای هضم کردنش نیاز داشتم!
------------------------------------------------------------------
چان:
بعد از اینکه بکهیون رفت به سمت بار کوچیک داخل خونه رفتم و تا تونستم سوجو خوردم. دیگه کاملا مست بودم. اون منو نمیخواست؟ پس برای چی منو بوسید؟
کس دیگه ای توی زندگیشه؟ شایدم رابطه داشتن با یه پسر براش خجالت آور باشه....
اصلا ببینم اون منو دوست داره؟
توی همین فکر بودم که سهون به گوشیم زنگ زد ولی من واقعا الان حوصلشو نداشتم.و جواب ندادم
ولی ولکن نبود پس جواب دادم که با داد بلندی گفت فردا ساعت 4 دفتر منی و سریع قطع کرد
احساس کردم که دارم بالا میارم پس به سمت دست شویی رفتم.
بعد از اینکه حالم بهتر شد رفتم و خودمو رو تخت پرت کردم خوابم برد.
چند ساعت بعد ~~~~~
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم که دیدم لوهان زنگ زده. . گوشیرو جواب دادم:
-هی چطوری بچه سوسول
+هی من سوسول نیستم چان
-اوکی حالا چیشده به من زنگ زدی بعده مدت هااااا
خاله حالش خوبه؟
+اره...
راستش میدونی میخواستم اگه میشه تا تقریبا دو هفته دیگه بیام پیشه تو
-برای چی؟
+مامانم میگه بهتر یکم تنوع داشته باشم و بیام پیشت
-خوب خیلی خوبه. دلمم برات تنگ شده بود .
+منم همینطور
-------------------------------------------------------------------
YOU ARE READING
Black rose
Romanceیه روز قشنگ... یه روز که هوا بارونی بود.... یه روز که میتونستم با تو زیر بارون باشم... ولی تو اونجا نبودی!