یه ساعتی از رفتن الک میگذشت. نگران نبود. به الک اعتماد داشت و میدونست الک هم به اون اعتماد داره و دروغهایی که براش ساختنو باور نمیکنه.
با صدای باز شدن در بلند شد. ایموگن و چند سرباز وارد شدن. یکی از سرباز ها بطرفش رفت و به دستهاش دستبند زد.
مگنس شکه شده بود. هیچ نظری نداشت که چه خبره و
الک کجاست. شکارچیا اونو به طرف جلو هل دادن و از سلول بیرون اومدن. الک و یک وارلاک بیرون از سلول ایستاده بودن.مگنس دیگه نمیدونست با دیدن الک دلگرم بشه یا نا امید. با دیدن چهره ی سرد و جدیش جا خورده بود.
ایموگن سرشو به طرف الک برگردوند: اقای لایتوود.
الک سرشو بالا گرفت. به صورت مگنس خیره شد. چشمهاش خالی از هر احساسی بودن و لحنش سرد: مگنس بین. به دستور کلیو به گارد ادریس منتقل میشد تا اونجا در مورد اشتباهاتتون قضاوت بشید.مگنس صدای شکسته شدن قلبش رو شنید. لب زد ولی چیزی نگفت. نمیتونست حرف بزنه. از خودش دفاع کنه و تهمت هارو رد کنه رفتار تلخ و سرد الک قدرت فکر کردن و حرف زدن رو ازش گرفته بود. به همین راحتی الک بهش پشت کرده بود؟ بهش اعتماد نداشت؟ باورش نکرده بود؟ توی حالت نگاه الک دنبال امیدی بود که نشون بده اون حرفارو نزده ولی... الک با سردترین لحن ممکن اونو از خودش رونده بود..
صدای پاشنه های کفشی که میدوید بگوش رسید. همه به طرف صاحب صدا چرخیدن ولی مگنس هنوز خیره به الک بود.
ایزابل از پله ها پایین اومد. نفس نفس میزد: اینجا چه خبره؟
الک اشاره کرد: ببریدش.- الک. ایزابل مانع شد: چرا؟ هیچ متوجهی داری چیکار مکنی الک؟
الک جوابی نداد. رو به راب، وارلاکی که برای کلیو کار میکرد، سرشو تکون داد. راب دستشو تو هوا چرخوند و پورتال باز شد.
ایزی نا امید از الک به سمت مگنس رفت: فقط یکم صبر کن. باشه؟ همه چی درست میشه.مگنس خیره به پورتالی گفت: اون پسر هم همین حرفو زد. و به طرف پورتال رفت. با خودش فکر کرد اون لحظه که دلش شکسته بود اصلا برای الک اهمیتی داشت؟ یا قطره اشکی که از چشمش چکید و الک ندید..
برای مگنس سخت نبود تبرعه شدن از گناه نکرده. ولی حس نا امید شدن از الک مثل حس جهنم بود.
ایزابل عصبانی بود: تو چیکار کردی؟
جیس و کلاری متعجب تر از این بودن که واکنشی نشون بدن. قبل از اینکه الک بتونه حرفی بزنه ایزابل دستشو بالا اورد: نیاز نیست توضیح بدی. به اندازه ی کافی روشنه.- نه روشن نیست
صدای الک بالا رفته بود. با صدای اروم تری گفت: بهتره به جای دعوا قاتل رو پیدا کنیم تا بیگناهی مگنس ثابت بشه.ایزابل ساکت شد. الک ادامه داد: هروندیل تهدید کرد. اگه از مگنس حمایت میکردم از این ماموریت اخراج میشدم و اون وقت هیچ کاری برای نجات مگنس از دستم بر نمیومد. مجبور شدم. پس لطفا بجای دعوا کمک کن.
- ولی باز هم رفتارت رو توجیه نمیکنه الک. مطمئنن مگنس براحتی تورو نمیبخشه.
الک سرشو پایین انداخت: میدونم. ولی فقط بخاطر خودشه
راج از بالای پله صدا زد: الکالک به طرف راج برگشت: اومدم و رو به بچه ها گفت: زود برمیگردم.
YOU ARE READING
Mea culpa
Fantasyدرست وقتی که یه وارلاک تصمیم به قربانی کردن دنیای زیرین میگیره به موسسه حمله میشه! چی میشه اگه موسسه به مگنس بین شک کنه؟ وارلاکی که رد نشانش رو همه قتل ها باقی مونده...