چند دقیقه بیشتر از رفتن جیس، کلاری و الک نگذشته بود که نزدیک موسسه پورتالی باز شد و مگنس و ایزابل بیرون اومدن.
مگنس به موسسه در حال فروپاشی نگاه کرد. تنها چیزی که توی ذهنش میچرخید رو به زبون اورد: الک کجاست؟
ایزابل جواب داد: نمیدونم
و این کمکی به بهتر کرد حال نگران مگنس نمیکرد.
مگنس چشمهاشو بست. انگشت های دست راستشو به رقص در اورد. ایزابل جرقه های نارنجی و قرمز رنگ روی دست مگنس رو دید که بیشتر میشدن. مگنس چشم هاشو باز کرد. خشم و عصبانیت توی چشم هاش که به رنگ طلایی و سبز تغییر کرده بود، دیده میشد: بازی دیگه تمومه آبادون!مگنس جلو تر میرفت. دست ها و انگشتهاشو به رقص در میاورد و حمله میکرد. جرقه هایی که الان تبدیل به گلوله های اتیشی شده بودن به استخوان های متحرک برخورد میکرد و خاکستری بیش باقی نمیزاشت.
ایزابل پشت سرش شلاقشو تو هوا میرچرخوند و با ضربه های محکمی استخوان های روی هم سوار شده رو متلاشی میکرد.
صدای زوزه گرگ ها هم به گوش میرسید و حدس اینکه اون ها هم بخشی از موسسه رو گرفتن سخت نبود. همه ی این ها باهم انرژی دوباره ای به افراد باقی مونده ی موسسه داده بود.
وقتی مگنس مطمئن شد ایزابل از عهده ی خودش برمیاد، ازش جدا شد و به دنبال منشا اصلی این خرابی گشت.
طلسم ها و نشانه های روی موسسه به ابادون اجازه ی ورود نمیداد پس میتونست براحتی اونو تو محوطه ی بیرونی پیدا کنه. البته نه اینکه ابادون هم علاقه ای به دیدن زیبایی درون موسسه داشته باشه. اون از دیدن هر گونه شکارچی سایه ای متنفر بود.
مگنس بدون جلب توجه پشت سر ابادون ایستاد. شیشه ی حاوی پودر سیاه رنگی که همراهش اورده بود رو از جیبش بیرون اورد و شروع به کشیدن پنتاگرام (ستاره پنج پر شیطان) روی زمین کرد.
اخرین ضلع ستاره باقی مونده بود که ابادون متوجه حضورش شد. مگنس سرعت دستشو بیشتر کرد اما دیر شده بود. فقط تونست شیشه رو زمین بندازه و برای خودش سپر محافظتی از جادو درست کنه. درست قبل از اینکه مورد هدف قرار بگیره. زیر لب لعنتی فرستاد و بلند شد. مثل اینکه قرار نبود بدون نبرد نجات پیدا کنن.
نیروی سپر جادویی ابادون رو به عقب هل داد. ابادون فهمیده بود با این شمایل نمیتونه با مگنس مبارزه کنه. تجربه قبلیش درس خوبی براش شده بود.
دود با سرعت زیادی شروع به چرخیدن کرد. کم کم از روی زمین رو به بالا روشن شد و بین روشنایی و تاریکی پاهایی نمایان شد. و درست وقتی که دود کامل از بین رفت مگنس تونست هیبت انسانی اونو ببینه. با خودش فکر کرد اون برای شیطان بودن زیادی جذاب و خوشتیپ شده. اما نتونست ادامه بده. نفسش بند اومد انگار که گلوش زیر دستهایی نامرئ در حال فشرده شدن بود. دست راست ابادون رو میدید که جلوش مشت شده و حدس استفاده از جادو راحت بود.
قرار نبود اینبار به راحتی سری قبل نجات پیدا کنن..
---
این فیک خیلی کوتاهه و فقط چند پارت دیگه مونده تموم بشه. در واقع این فیک برای این بود که ببینم استقبال تو محیط واتپد نسبت به تلگرام چجوریه. که البته زیاد استقبال نشد تا اینجا💔
فیک اصلی خیلی طولانی تره و سعی کردم بیشتر شدو ورلدرو درگیر کنم. که البته اگه استقبال نشه انگیزه منم برای نوشتن میاد پایین. چون فقط یه معنی میتونم برداشت کنم. از قلم و فیکم خوشتون نیومده. :)
YOU ARE READING
Mea culpa
Fantasyدرست وقتی که یه وارلاک تصمیم به قربانی کردن دنیای زیرین میگیره به موسسه حمله میشه! چی میشه اگه موسسه به مگنس بین شک کنه؟ وارلاکی که رد نشانش رو همه قتل ها باقی مونده...