Part 4

781 154 53
                                    

کلاری گیج شده بود: صبر کنید! چی امکان نداره؟
جیس توضیح داد: معما حل شد. ابادون اخرین بار کنار همین چاه شکست خورد و به جهنم فرستاده شد. و حالا اون میخواد برگرده.
کلاری گیج تر از قبل پرسید: ابادون؟ اون کیه؟
- یه شیطان برتر از جهنم. ارباب تاریکی. کینه ی عجیبی به شکا...

حواس ایزابل به در وردی پرت شد و حرفش نیمه تموم موند: پناه بر فرشته! مگنس.

الک هیجان زده سرشو بلند کرد. همین چند ساعت هم اونو دلتنگ و نگران کرده بود. مگنس بی توجه به الک به طرف ایزابل رفت و بغلش کرد: سلام سوییتی!

- متاسفم مگنس. خوبی؟
- متاسف نباش ایزابل. تو نبودی که به من پشت کردی.
نگاه مگنس به الک افتاد که سرشو پایین انداخته بود و با گوشه ی نقشه ی روی میز بازی میکرد.

ایموجن توضیح داد: حمله ی ساعت قبل بدون حضور مگنس بوده.
ایموجن به الک نگاه کوتاهی انداخت و رو به ایزی ادامه داد: طبق مدارکی که پیدا کردیم تونستیم رد وارلاکی که نشانی شبیه به مگنس داشته بود رو بزنیم. کسی که فکر میکردیم سالها پیش کشته شده. دیوید تاکن

ایزابل متجعب گفت: خدای من
مگنس بازوی ایزابل رو نوازش کرد و گفت: به هرحال. برای اولین بار کلیو خیلی بهتر عمل کرد...! خب... من
دیگه میرم.

ایزابل پرسید: کجا؟
- خونه. روز خسته کننده ای بود. یه حموم اب گرم و نوشیدنی میتونه عالی باشه.

ایزابل اصراری نکرد. مگنس حق داشت. بهتر بود همه چیزو برای اشتی به برادرش بسپاره: باشه. روز خوش

جیس که شاهد وضعیت الک بود بهش نزدیک تر شد و زیر گوشش گفت: هی رفیق.. بهتره زودتر به ماموریت
برسیم. یه نفر هست که منتظره بری و از دلش در بیاری.

ایزابل به طرف جمع برگشت: کارت توی ثابت کردن بیگناهی مگنس عالی بود الک!

کلاری با تعجب پرسید: کدوم کار؟
ایزی توضیح داد: وقتی رفتم سراغ الک متوجه شدم در مورد مگنس صبحت میکنن و با فاصله زمانی خیلی کمی بیگناهی مگنس ثابت شد. فهمیدنش اونقدر هم سخت نبود.

الک لبخند محوی زد و گف: بهتره اماده بشیم.
ادامه داد: الان الویت با ابادونه. ایزی جیس. افرادتونو ببرید. اخرین گروه قربانی شدن پس چیزی به احضار نمونده.
ایزابل و جیس اطاعت کردند و از گروه جدا شدن.

الک به کلاری نگاه کرد: موسسه رو تو حالت اماده باش نگه دار. ممکنه بچه ها دیر به محل احضار برسن. اولین هدف ابادون اینجاست.

کلاری سرشو تکون داد و رفت. الک به چند نفر دیگه هم دستور فعال کردن نشان های محافظتی و کارهای لازم دیگه رو داد. برای رهبر گروه های مختلف نامه های اتشین درخواست کمک فرستاد. ایموجن به ایدرس برگشته بود و نمیتونست از کلیو امید کمک داشته باشه. خیلی دیر متوجه ی نقشه ی اصلی دیووید شده بودن.

جیس و ایزابل و پشت سرشون سربازهای موسسه از پرتال خارج شدن.
ایزابل با وحشت گفت: پناه بر فرشته.

دیواره های چاه ترک های بزرگی خورده بود و دود سیاه و غلیظی ازش خارج میشد. تیکه های استخوان زرد و پوسیده ای که اطراف چاه ریخته شد بود نشان از حضور ابادون بود.

جیس با استینش جلوی دهنشو گرفت و به سختی گفت: باید برگردیم موسسه. الک به کمک نیاز داره.

چند دقیقه بعد از رفتن جیس و ایزابل/موسسه

کلاری کنار الک ایستاد. همه ی افراد در تکاپو بودن و نشان از وخات اوضاع میداد.

- افرای توی ساختمون برای ایسادن جلوی ابادون کافین؟
- اصلا. ابادون به همراه خودش اسکلت مردگان رو هم احضار میکنه. فقط میتونم امیدوار باشم جیس و ایزی زود برگردن.
کلاری نگران شد: و اونوقت تعداد اونا کافیه؟ الک اگه اون برگشته باشه جیس و ایزی میتونستن جلوشو بگیرن؟

- نه. اونا فقط میتونستن جلوی احضارو بگیرن.
کلاری وحشت کرد. اگر دوستاش موقع احضار میرسیدن براحتی توسط ابادون نابود میشدن: الک!

- راه دیگه ای نداشتم کلاری
چراغ های ساختمون خاموش روشن شدن. کلاری به سقف نگاه کرد.

الک نالید: وقتی برای سرزنشم نداری. به کلاری نگاه کرد: اگر زنده موندم توبیخم کن!

- تو نمی..
دیوار های ساختمون شروع به لرزیدن کردن. الک چشمهاشو بست و نفس عمیقی کشید. چشمهاشو باز کرد و فریاد کشید: افراد اماده باش.

------------

ادامه فیک خیلی به نظرات بستگی داره. اگه ایرادی توی فیک دیدید خوشحال میشم بنویسید و اگر هم از فیک خوشتون اومده لطفا به دوستاتونم معرفی کنید:)

Mea culpa Où les histoires vivent. Découvrez maintenant