جیس خودش رو به اسکلتی که از پشت به کلاری نزدیک شده بود رسوند و به تمام قدرت بهش ضربه زد. با جدا شدن چند تکه استخوان اسکلت فرو پاشید. کلاری با شنیدن صدای شمشیر به عقب برگشت و با دیدن جیس خوشحال شد. اون سالم بود: جیس!
جیس بی توجه به واکنش کلاری پرسید: الک کجاست؟
کلاری همون طور که شمیرشو میچرخوند و به اسکلت مقابلش ضربه میزد گفت: نمیدونم شاید بیرون از موسسه. خودش به تنهایی برای مبارزه با ابادون رفت.
جیس عصبانی شد: تنها؟ چرا گذاشتی تنها بره.
کلاری که توقع این عصبانیت رو نداشت شکه گفت: من کسی نیستم بتونه به الک دستور بده تنها باشه یا نه.اما جیس نمیتونست اروم باشه. اگر کلاری هم دردی که کشیده بود و احساسی که الان داشت رو حس کرده بود. همین چاکنشو نشون میداد. اروم گفت: اون اسیب دیده. میتونم حسش کنم.
کلاری بین شلوغی و سر و صدای برخورد شمشیر ها و فرو ریختن استخوان ها کلمه اسیب رو شنید. همین برای ترسوندنش کافی بود.جیس دست کلاری رو گرفت و خودشونو به سختی به بیرون از ساختمون رسوندن. از بین بوته ها و توی تاریکی خودشونو پنهون کردن تا شاید بتونن بدون جلب توجه ردی از الک پیدا کنن.
کلاری زمزمه وار پرسید: ایزی کجاست؟
جیس اروم و با احتیاط جلو میرفت. جواب داد: رفت سراغ مگنس. به جز دیوید فقط مگنسه که میتونه ابادون
رو احضار کنه یا شکست بده.
-پس باید امیدوار باشیم که بیاد!جیس به سرعت سرشو دزید و مخفی شد. کلاری به تبعیت از جیس خم شد. جیس اروم تر از قبل گفت: ابادون اینجاست
اروم بلند شد و نگاه دیگه ای به محوطه انداخت. کلاری پشت سرش کنجکاو سر بلند کرد تا برای اولین بار باعث و بانی اینهمه خرابی رو ببینه.
ابادون میچرخید و مردگانو احضار میکرد. زمین بخاطر بیدار شدنشون میلرزید و شکاف برمیداشت. و کلاری به این فکر کرد این همه استخوان از کجا پیداشون میشه. البته که در اون نردیکی قبرستانی نبود!
جیس به چند بوته اشاره کرد تا کلاری رو متوجه اونجا کنه. رد سیاهی که روی زمین کشیده شده بود نشون از میر حرکت ابادون بود.
- باید از پشت اون بوته ها رد بشیم. سرو صدا نکن و اروم بیا. احتمالا بتونیم اونجا الکو پیدا کنیم.با احتیاط قدم برداشتن و حرکت کردن. نفس کلاری حبس شده بود. مراقب جلوی پاشون بودن تا صدای خش خش برگ یا هر چیزی که ممکن بود نشون از حضورشون باشه بلند نشه. حس رد شدن از روی پل معلق چوبی و شکسته رو داشت که با کوچکترین خطا به ته دره سقوط میکردن.
با رد شدن از اهریمن نفس راحتی کشیدن. جیس با دیدن الک سرعتشو بیشتر کرد و بطرفش دوید. سرشو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت. الک بیهوش و زخمی افتاده بود. استلش رو بیرون کشید و روی طلسم درمانگر کشید. ذرات اکلیل مانند طلسم، مثل قطرات ابی که روی کاغذ روغنی سر میخورن، سر میخورد و بی تاثیر بود.
جیس زیر لب لعنتی فرستاد: زهر شیطانی وارد بدنش شده.
کلاری نالید: چیکار کنیم؟
جیس اولین فکری ک به ذهنش رسید رو به زبون اورد: برادران بی صدا. اونا حتما میتونن کمک کنن. وقت نداریم کلاری کمک کن ببریمش.جیس دست الک رو کشید تا بلندش کنه و کلاری بسختی به جیس کمک کرد بدن بی جون الک رو روی شونه هاش بندازه.
جیس نگاه اخری به ساختمون کرد. بخاطر لرزش و ترک های زمین دیوار ها ترک خورده بودن و بعضی قسمت هاش فرو ریخته بود. صدای برخورد شمشیرها و غرش گرگهایی که به کمک اومده بودن به گوش میرسید. موسسه در حال نابودی بود.
- جیس بریم
به کلاری نگاه کرد. بیشتر از این موندنشون بی فایده بود و جون الک رو به خطر مینداخت. بهتر بود به هم نوعانش و گروه هایی که به کمکشون میومد اعتماد کنه و همه چیزو به اونا بسپاره: بریم.
YOU ARE READING
Mea culpa
Fantasyدرست وقتی که یه وارلاک تصمیم به قربانی کردن دنیای زیرین میگیره به موسسه حمله میشه! چی میشه اگه موسسه به مگنس بین شک کنه؟ وارلاکی که رد نشانش رو همه قتل ها باقی مونده...