🐯 : از بقیه جدا شدم که برای خودم قهوه بخرم. به وقت کره، ساعت ۱۱ صبح بود و این سومین لیوان قهوه ای بود که قرار بود بخورم. من زیاد آدم اهل قهوه نیستم ولی توی این موقعیت لعنتی تنها چیزی که خوبم میکرد قهوه بود. اینطوری می تونستم بیدار و پر انرژی بمونم تا اون کابوس مسخره و فکرایی که برام درست میکنه، سراغم نیان.
وقتی منتظر بودم قهوه آماده بشه، موزیک پلِیِر* و هدفونم رو در اوردم و شروع به آهنگ گوش دادن کردم. قهوه رو گرفتم، یکم از سرش رو خوردم و به سمت سالن بعدی که پسرا توش بودن راه افتادم. سرم پایین بود و غرق گوش دادن به اهنگ بودم، همین باعث شد نفهمم که پسری با عجله به سمت من می دوه. با برخورد پسر بهم و افتادن قهوه از دستم، به خودم اومدم ولی کار از کار گذشته بود.
زیرلب ناسزایی گفتم و دستم که یکم روش قهوه ریخته بود رو با گوشه کتم پاک کردم. همون موقع شنیدم که گفت،
پسر : واقعا معذرت میخوام. تقصیر من بود. شما رو ندیدم.
صداش پر ترس و عجله بود. قبل از اینکه خم بشم و لیوان قهوه رو بردارم، اون این کار رو کرد و با دستای لرزون، لیوان قهوه، نصفه رو بهم پس داد. به چشماش زل زدم، چه چشمای قهوهای قشنگی داشت !
از فکر خودم، خندم گرفت. سرم رو تکون دادم که افکارم کنار برن و با لبخند لیوان رو ازش گرفتم. اونم لبخند نرمی تحویلم داد و فورا منو دور زد و رفت. برای چند لحظه یا چند دقیقه بهش زل زدم که با عجله دور میشد و بعد چرخیدم و به راهم ادامه دادم.
به ورودی سالن رسیدم، یک لحظه صبر کردم تا بتونم پسرا رو پیدا کنم. وقتی پیداشون کردم و خیالم راحت شد، یه قلپ از قهوه نصفم رو خوردم و به سمت شون حرکت کردم. کوکی با دیدن من، با خوشحالی برای استقبال ازم اومد.
جانگکوک : هی، معلوم هست کجایی ؟ خیلی وقته منتظرت ایم.
همون طور که دستش رو دور گردنم می انداخت، لبخند خرگوشیش رو تحویلم داد و باعث شد منم بخندم.
جانگکوک : تو خوبی ؟
از اون لحن سوالی بانمکش استفاده کرد. سرم رو به نشونه اره تکون دادم.
لبخندی زد و من رو کشون کشون به سمت دوتا صندلی خالی کنار جین هیونگ* برد. اون با دیدن من با حالت مامان ها گفت،
جین : معلوم هست کجایی ؟ فکر نمیکنی نگرانت میشیم ؟
اون با سر به منیجر سجین که یکم اونور تر داشت با تلفن حرف میزد اشاره کرد و ادامه داد،
جین : هزار بار ازم مون پرسید تو کجایی ؟
همون طور که می نشستم، لبخند تاسف باری زدم و پرسیدم،
تهیونگ : چرا ما هنوز اینجایم ؟
نامجون هیونگ که رو به روی ما نشسته بود و تا اون موقع داشت با عروسک کویاش* ور میرفت گفت،
نامجون : بازرسی هواپیما مون طول کشیده، یکم دیگه میریم.
سری تکون دادم. تصمیم گرفتم قضیه اون پسر رو بهشون نگم، حداقل فعلا. به لیوان قهوم نگاه کردم، به نظرم دست پسر رنگی بوده، چون یکمی از لیوان من هم رنگی شده بود. با یادآوری اتفاقی که افتاده بود، لبخند کمرنگی زدم و سعی کردم که دیگه بهش فکر نکنم.
بعد از تموم شدن تلفن منیجر سجین، اون به ما پیوست و اعلام کرد که وقت رفتنه. کیف و کوله هامون رو جمع کردیم و پشت سر بادیگارد ها و منیجرمون به محوطه بیرون فرودگاه رفتیم و سوار یک اتوبوس کوچولو شدیم که ما رو یک راست به سمت هواپیما میبرد.
همون طور که توی اتوبوس نشسته بودم و با انگشتام ور میرفتم، یکم حواسم رو به دور و برم دادم. هیونگ نیم* دوباره داشت با تلفنش حرف میزد، هوپی هیونگ و جیمینا مثل همیشه آروم باهم حرف میزدن و ریز ریز میخندیدن، جین و نامجون هیونگ درست مثل مامان و بابا ها باهم بحث میکردن، یونگی هیونگ با گوشیش ور میرفت و کوکی هم کنار من نشسته و خیره به زمین بود. اون مثل من با انگشتاش ور میرفت.
آروم دستم رو بردم طرف دستاش و یکی از دستاش رو گرفتم. چرخید و بهم نگاه کرد. لبخندی بهش تحویل دادم و اون با لبخند سرش رو خم کرد و روی شونم گذاشت. بعد چند لحظه اروم شروع به خوندن توی گوشم کرد. چیزی که می خوند، بخش خودش توی آهنگ مَجیک شاپ* بود. وسط خوندن، لپش رو بوسیدم و اون خندید.
سوار هواپیما شدیم. چهار تا سرویس صندلی چهارتایی، دوتا توی هر دو طرف بودن. پشت شون یک میز بزرگ و مبل دورش بود که می تونستیم دورش غذا بخوریم. من و کوکی کنار هم نشستیم و رو به رو مون جین هیونگ و جیمینا. توی سرویس کناری مون هم هیونگ نیم، نامجون ، یونگی و هوپی هیونگ. به محض اینکه همه مون جابه شدیم، منجیر سجین بلند شد و گفت،
منیجر : یه مهمون داریم. هواپیماش خراب شده و با ما میاد.
نامجون هیونگ سری تکون داد و به جین هیونگ نگاهی که میگفت - حواست به خودت و مکنه* ها باشه - تحویل داد. اونم با اخم سری تکون داد.
همون موقع یکی از بادیگارد های ما، با چند نفر پشت سرش وارد شد و اونا رو به سمت ما هدایت کرد. اول از همه، دوتا دختر دوقلو که شونزده، هیفده ساله و یک خانم سی ساله وارد شدن که توی سرویس پشت سر یونگی و هوپی هیونگ نشستن. با فاصله کم، مردی با کت و شلوار رسمی و عینک آفتابی وارد شد و با هیونگ نیم سلام کرد و درست پشت سرش همون پسری که به من خورده بود، وارد شد ! دوباره چشم تو چشم شدیم. چشمای قهوه ایش قشنگ تر شده بودن ! همین که این فکر به ذهنم رسید، سرم رو چرخوندم تا از دیدم خارج بشه.
مرد عینکی کنار همون خانم نشست و پسر به سمت سرویس پشت سر ما رفت. یکم مونده بود تا به صندلیش برسه که مردی بلند قد وارد شد و با صدای بلند اون پسر رو صدا کرد،
مرد : سوک !
پسر چرخید و باهاش چشم تو چشم شد. مرد انگشتش رو به حالت تحدید بالا گرفت و ادامه داد،
مرد : حواست باشه دیگه هیچ خطایی ازت سر نزنه !
پسر سری تکون داد و چرخید که سرجاش بره. به نظرم یکم ناراحت بود و موقع راه رفتن شل میزد.
مرد اخمی به مرد عینکی تحویل داد و با عجله از هوایپما خارج شد.
دوباره، بهش خیره شدم. همون طور که پاهاش رو روی صندلی رو به روش میذاشت، سرش رو به بدنه هواپیما تکیه داد و از گوشه چشمش، به بیرون خیره شد. متوجه شدم که گوشه لبش خون خشک شده.
همه آماده پرواز شدن و کسی چیزی نگفت ولی من دیدم که کوکی از جاش بلند شد و به پشت سرش، جایی که پسر نشسته بود نگاه کرد. اون اخمی کرد و دوباره سر جاش نشست. دستش رو گرفتم و بهش لبخندی زدم. اونم بهم لبخند زد.
-
کلمه های ستاره دار :
*موزیک پلیر : Music Player / پخش کننده موسیقی
*هیونگ : اصطلاحی که پسرا، برای پسرای بزرگتر از خودشون به کار می برن و تقریبا هم معنی برادره یا داداشه خودمونه (به کره ای)
*منیجر : Manager / مدیر برنامه
*کویا : Koya / اسم یه شخصیت تو سری استیکرای لاین از کالکشن BT21
*هیونگ نیم : به معنی هیونگ ولی با احترام بیشتر (به کره ای)
*مجیک شاپ : Magic Shop / اسم یکی از اهنگ های بی تی اس
*مکنه : کوچکترین فرد از یک گروه (به کره ای)
KAMU SEDANG MEMBACA
☁️| Hiding in Covers |☁️
Fiksi Penggemarبرای خیلیا عدد 7، عدد خوش شانسی به حساب میاد، ولی برای من نه. چون دقیقا 7 سال و 7 ماه و 7 روز و 7 ساعت، طول کشید که همه چیز درست بشه. توی این مدت 7 نفر بودن، فقط 7 نفر که می تونستن کمک کنن ولی نمیکردن : سوکجین، یونگلز، هوپی، نامو، چیم چیم، کوکو و...