Kinda imagination :)
صداتو صاف میکنی و خودتو روبجلو خم میکنی.
"نیا."
اون میگه.
"همم باشه."
با تمسخر میگی و روی مبل بیشتر به طرفش میچرخی.
"گفتممممم بیشتر از پنج میلیمتر باهام فاصله داشته باشی"
پوزخند میزنی و با سر تایید میکنی و روی مبل دو نفره به طرفش چهارزانو میشینی.
چشماشو میچرخونه.
خندهات میگیره ولی سعی میکنی مهارش کنی.میخواد از روی مبل پاشه که مچشو میگیری. چشم هاتو مظلومانه بهش میدوزی و اون رو دوباره روی مبل مینشونی.
به چشمهاش زل میزنی و دستهاتو دوطرف صورتش میذاری. توی چشماش خستگی میبینی. خستگی با دوز بالا.
آروم جلو میری و اونم عقب میره تا جایی که اون پشتش به مبل میخوره و تو نیشخند میزنی و دستهایی که حالا دو طرف سرش گذاشتی رو تکیه گاه بدنت میکنی که همه وزنت روش نیفته.توی چشماش التماس رو میبینی. التماسی که فقط میگه "الآن نه"
ولی تو اهمیت نمیدی و بالاخره لباتو روی لباش پرس میکنی . با ولع میبوسیش . اون هم تو رو میبوسه. فقط میبوسیش. فقط میبوسدت. چیزی جز عشق توی هاله ای که شما رو دربر گرفته دیده نمیشه. نفس کم میارین . عقب میکشی.
"چن..چند بار بهت گفتم که...."
سرفه میکنه . خیلی شدید.
"وقتی مریضم منو نبوس؟"
با صدای خشداری میگه .
"حدود یک تیریلون به اضافه یکی الآن که میشه یک تریلیون و یک"
میگی و دوباره میبوسیش.
لبخند میزنه و دوباره میبوسدت.
YOU ARE READING
از میلیون ها صدای مزاحم
Randomمیدونی چیه؟ همیشه لازم نیست تجربه کنی تا حس کنی. بعضا... بعضا... نمیتونم بگم. *تکههایی از کسانی که نمیشناسیم، البته منظورم تکههایی از داستانشان است*