suprise(full chapter)

4.4K 818 282
                                    

از دید یونگی:

من بیشتر از این نمیتونستم اون دختر رو تحمل کنم من فقط با بودن با اون دختر داشتم خودم و خودش رو گول میزدم. اونجوری که فکر میکردم دختر ها رو دوست نداشتم. من پسر ها رو دوست دارم.

به ویژه اون پسر کیوت واحد بقلی که هر روز من رو نگاه میکنه. فکر کنم یه جورایی مور مور کننده باشه اما فکر نکنم که یه استاکر باشه.

تصمیم گرفتم که امروز برم به خونش و خب بالاخره میتونم ملاقاتش کنم.

از دید جیمین:

من با صدای در زدن کسی از خواب بلند شدم پس با سرعت از تختم بیرون اومدم و فقط فرصت پوشیدن یه شلوار رو به خودم دادم و بدون بلوز و با موهای بهم ریخته_ به خاطر خوابیدن_ رفتم که در رو باز کنم.

در رو که باز کردم کسی رو دیدم که اصلا انتظارش رو نداشتم. یونگی.
((آم.... بیا داخل.....))  اینو گفتم در حالی که اصلا مطمعن نبودم که چیکار کنم.
یونگی نشست روی مبل در حالی که من براش یه لیوان آب اوردم.

((خب چه چیزی تو رو به اینجا کشونده؟))

((اسمت چیه؟))

((جیمین. ولی این همه ی اون دلیلیه که تو به خونه ی من اومدی؟))

((نه من فقط کنجکام بودم. میدونم که هر روز من رو نگاه میکنی و اینم میدونم که مکالمه ی اون روز هم شنیدی.))
( اینجا منظورش از مکالمه ی اون روز صحبت های یونگی و دوست دخترش هست که بعدش بهم زدن.)

((اُه... من واقعا متاسفم. دیگه این کار رو انجام نمیدم.))

((لازم نیست که این کار رو انجام بدی چونکه من هر روز برای دیدنت میام.))

((چرا؟))

((چونکه من ازت خوشم میاد. تو باعث شدی که من متوجه گی بودنم بشم.))

((اُو.... خواهش میکنم؟))

((تو کیوتی.)) یونگی این رو در حالی گفت که با دستش  داشت  موهای من رو بهم میریخت. و مثل اینکه تازه متوجه این شد که من بلوزی نپوشیدم.

(( در عین حال جذاب هم هستی.))  اون گفت. درحینی(؟) که داشت به ابز های من نگاه میکرد.

من سرخ شدم و نمیدونستم که چی بگم.

((می خوای که شنبه با من سر یه قرار بیای؟))

به سرعت سرم رو به نشونه ی تایید نشون دادم قبل از اینکه بگم((اره.... خوشحال میشم.))

(( پس ساعت ۱۱ شنبه شب میام دنبالت.))

((چرا انقدر دیر؟))

((خودت میفهمی)) بعد از گفتن این حرف سریع گونم رو بوسید و بعد خونه ی من رو ترک کرد.

با خودم فکر کردم:((این واقعا اتفاق افتاد؟))

ʚ𝙣𝙚𝙞𝙜𝙝𝙗𝙤𝙤𝙧𝙨ɞWhere stories live. Discover now