چشمام رو باز مى كنم...
ماته...!
ماته،همه چيز ماته...!
چشام رو ميبندم و دوباره باز مى كنم تا بهتر ببينم...
اما كاش اينكار رو نمى كردم...
با وجود نور كور كننده خورشيد كه از پنجره هاى بزرگ اتاق به چشمم ميخورد و گرماى خفه كننده اتاق...همه چيز سرد و تاريكه...!
—————
ممنون كه ميخونيد🖤
Love you all🖤✨
YOU ARE READING
you are my first memory(LGBT)
Romance-دد..دروغ..دروغ میگی! با تشر گفت و دیدش تار نه هنوز زود بود برای گریه -برای چی باید دروغ بگم وقتی حقیقت به اندازه کافی تلخ هست؟! ابرو بالا انداخت و جوابش رو داد دیگه دلیلی نداشت جلوی خودش رو بگیره چشمانش بارانی شد ایا این پایان او بود؟ ------ Cover...