چند دقيقه اى ميشد كه از خونه بيرون اومده بودم
بعد از اين كه منو برد تو هال و بعدش هى گفت بايد ورزش كنم بايد بعدش برم حموم و كلا برنامه هاى امروزم رو گفت از خونه اومدم بيرون تا حداقل يكم هوا بخورم
از دست پيرى مارى هوا خوردن هم معنى اى نداشت پس فقط رويه صندلى كه رو به روى استخر بود دراز كشيدم و يذره فكر كردم تا شايد يع چيزى يادم بياد
با صداى پيرى به خودم اومدم نگران جلوم نشسته بود و يه دستمال رو به بينيم فشار داد
وات د هل؟! نه نه نه اين ديگه زياديه نكنه...نكنه...
دستمال رو از دستش گرفتم روش...روش خون بود!
حتما خون دماغ شدم
خوبع اون چيزى كع فكر ميكردم نبود
هوف كلافه اى كشيدم و سرم رو بالا گرفتم و به پيرى كه حالا وايساده بود نگاه كردم
-سرت رو بالا بگيرتا خونش زودتر بند بياد
با نگرانى گفت و منم به حرفش گوش دادم مگه چاره ديگه اى داشتم
صداى در توجهم رو جلب كرد
يع دختر با مو هاى كاراملى و چشاى يخى اومد داخل
ژوون
مارى برگشتو نگاش كرد يهو حالت چهرش عوض شد
رفت پيش دختره و بغلش كرد
چى ينى پيرى اين دختره رو ميشناسه
بايد بهش بگم با منم اشناش كنه
نه مثل اينكه واقعا مى خواد همينكار رو كنه!
دست اون دختره رو گرفته بود و داشت ميومد سمتم
-با بِلا اشنا شو
دست ازادم رو به سمتش دراز كردم و يه لبخند محو زدم
+خوشبختم...
-بلا اينم سمه
قبل از اينكه چيز ديگه اى بگم حرفم رو قطع كرد
عه واقعا ؟!ميدونستى منم ميتونم اينو بگم پيرى! انگار خودم نمى تونستم بگم
*از ديدنت خوشحال شدم
راستش اون موقع خيلى ضايع شده بودم دست چپم رو دستمال رو بينيم بود و با يه قيافه پوكر تركيب عالى عى بود!
-من ميرم براتون نوشيدنى بيارم
پيرى گفت ورفت داخل
*اوممم...خانوادت با استايلت مشكلى ندارن؟
+نمى دونم...
گيج نگام كرد و تازه فهميدم چى گفتم درسته خانوادم رو يادم نمياد اما احمق كه نيستم بعضى چيزا رو ميدونم
+نه...ينى منظورم اينه كه واكنشى نشون نمى دن تا بفهمم راضين يا نه فكر نكنم واسشون مهم باشه
*اها
+اوممم...يه سوال با پيـ...ينى مارى چه نسبتى دارى؟
*اون خب...اومم...بيخيال داستانش طولانيه بعدا بهت ميگم
بعد هم به ناخون هاى كاشتش نگاه كرد
گوشيشو در اورد و نگاهم كرد بعد دوباره به گوشيش نگاه كرد
سرشو اورد بالا
*نظرت چيه شمارت رو بهم بدى تا بيشتر اشنا شيم؟!هوم؟!
بيا عجب چيزى گيرم اومد به اين ميگن دختر خوب
وايسا ببينم شمارم؟!من شمارمو يادم نيس اصن مگه من شماره دارم؟گوشى هم دارم؟!+ميدونى...حتما نياز به شماره نيس...ميتونيم همينطورى هم صميمى بشيم
قيافش به كلى تغير كرد
راستش اگ يه نفر به من اينو ميگفت قيافه من بدتر ميشد
بالاخره پيرى مارى اومد
مارى بهمون ابميوه هامون رو داد بعد نشست كنارم
اين همه جا حتما بايد كنار من مينشست؟!!
عه بيخيال اون پيرى مارى عه ديگه مگه ميشه يه كار رو درست انجام بده
-خب راجب چى حرف ميزدين
*تقريبا حرفامون تموم شد مارى
-پس فكر كنم با هم اشنا شدين
راستى بلا ميدونستى سم همسنته و از اون بهتر تو يه دبيرستانيد؟!
—————————-
تا اینجا پابلیش ع این بع بعد هر چپتری کع عاپ کنی منم یع چپتر میزارم :| @mn501_kpopممنون كع ميخونيد
Love you all🖤✨
YOU ARE READING
you are my first memory(LGBT)
Romance-دد..دروغ..دروغ میگی! با تشر گفت و دیدش تار نه هنوز زود بود برای گریه -برای چی باید دروغ بگم وقتی حقیقت به اندازه کافی تلخ هست؟! ابرو بالا انداخت و جوابش رو داد دیگه دلیلی نداشت جلوی خودش رو بگیره چشمانش بارانی شد ایا این پایان او بود؟ ------ Cover...