نوت نویسنده :
سلام ؛ لطفا قبل از خوندن داستان به متن زیر توجه کنید.
همون طور که تو قسمت ژانر داستان دیدید این چند شاتی جنبه ی طنز داره و قرار نیست تو داستان هیچ اتفاق خاص دیگه اس بیوفته. امیدوارم با آگاهی تصمیم به خوندن گرفته باشید.
این اولین فیک کامل شده من بود که از موضوعی که ازش لذت می بردم نوشتم و چون نویسنده ی فیکشن بودم اون رو در قالب چانبک در آوردم.ممنون از توجهتون امیدوارم امیدوارم خاطره ی خوبی به اندازه ی چهار پارت براتون به ارمغان بیاره.
* * * * * * * * * * * * * * * * * *
《 شات اول 》
جلوی در نشسته بودو به در زل زده بود ؛ چشم های شیشه ایش منتظر بود و گوشاش تیز شده بود.
پس چرا نمیومد؟با صدای تیک قفل در از روی زمین بلند شد و خرخر آرومی از گلوش بلند شد.
_هی بیبی چرا اینجا نشستی؟
گلوله پشمی جمع شده نسبتا سنگین رو از روی زمین برداشت و توی بغلش گرفت.سر بک روی شونه ی صاحبش بود و داشت از اغوش گرمی که نصیبش شده بود نهایت لذتو میبرد که با شنیدن صدای نحس یه سگ گوشاش تیز شد و بلافاصله چشماش باز شد.چی میشنید؟یه سگ! اونم اینجا ؛ نه نه نه اون نمیتونست باهاش اینکارو بکنه.
_ببین کی اینجاست ججانگ.
همزمان بکو چرخوند سمت سگ روبروش که دست کمی از خرس نداشت.بک با صدای فیشی که از خودش در آورد بی میلیشو به اون سگ احمق که زبونشو از دهنش در آورده بود و به طور مشتاقی بهش زل زده بود ، نشون داد.
_مطمئنم باهاش خوب کنار میای اون پسر خیلی خوبیه.
سعی میکرد با چسبیدن کاپشن ماری مانع اون دختر مهربون برای پایین گذاشتنش بشه.همین که پاهاش زمینو لمس کردو مجبور شد کاپشنو ول کنه پنجه های کوتاهشو سمت سگ خیز برداشته جلوش گرفت.
+حتی فکر نزدیک شدن به منم از کلت بیرون کن.
با صداهای نامفهوم میو مانندی که پشت سر هم از دهن اون گربه ی کوچولو بیرون میومد ماری خندید و برای تشویق کردن بک برای آشنایی بیشتر پیش قدم شد.
_اسمش چانه اوووووو خدای من شما دوتا باهم خیلی کیوت بنظر میرسین.
ماری اونجارو برای رفتن به آشپز خونه و آماده کردن شام ترک کرد.این خیلی نامردی بود ماری از وقتی که یادش میومد بزرگش کرده بود و حالا حاضر نبود حتی یه ذره از عشقشو با کسی تقسیم کنه مخصوصا اگه اون یه سگ باشه.
چشم غره ای به سگ مشتاق روبروش رفت خیلی آروم به سمت کاناپه مورد علاقش راه افتاد .لم داد و به تلوزیون خیره شد که روی کانال مورد علاقش بود و داشت ماهی های نارنجی اشتها آوری رو نشون میداد.داشت توی خلسه ای از ماهی های نارنجی غرق میشد که اون سگ احمق یهویی تصمیم به پارس کردن گرفت.قرنیه چشماش چند لحظه ثابت شد و منتظر موند تا اون صدای عذاب آور ساکت شه ولی کم کم عصبانیت کل وجودشو در برگرفت پس صداشو بلند کرد و شروع کرد به در آوردن صداهای بلند.خونه پر شده بود از صدای پارس سگ و میو میوی گربه .
نه انگار کافی نبود باید به اون سگ نشون میداد که اینجا کجاست و پا تو قلمروعه کی گذاشته .
ESTÁS LEYENDO
🐾You look like fish biscuits 🐾
Historia Corta《ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇ》 بک گربه ی تنبل و لوسیه که عاشق ولو شدن روی کاناپه و دیدن کارتون مورد علاقش و البته خودن بیسکوییت های ماهی شکله.همه چی عادی بود تازمانی که ماری تصمیم میگیره یه سگو به خونش بیاره اونموقست که غریزه گربه ایه بک به کار میوفته و ... ☘عنوان: You...