🥛بدترین اتفاقی که میتونست بیوفته🥛

1.5K 405 60
                                    

⌛شات اخر ⌛


Baek part:

بد ترین اتفاقی که میتونه بیوفته چیه؟

من بهتون میگم.

*صدای عطسه*

سرما خوردم و اینو میتونم با تک تک سلول های گربه ایه بدنم احساس کنم.

چشمام میسوزه و آب دماغم راه افتاده و با هر حرکت ماشین یه دور بالا و پایین می پرم درحالی که کل بدنم درد میکنه و همه اینا یه طرف ؛ میتونم لذت بردن سگی که با لبخند ژکوندی کنارم نشسته رو حس کنم.

اون احمق هنوزم داره با یه نیشخند اعصاب خورد کن نگام میکنه.

وقتی هم که میخوام غرش کنم فقط میو ی دردناکی از گلوم خارج میشه و من تصمیم میگیرم اینارو به بعدا واگذار کنم.

_خب رسیدیم.

همچین میگه رسیدیم انگار منو کجا آورده...

آروم از روی پنجه هام بلند میشم و از شیشه ی ماشین به بیرون نگاهی میندازم.

ولی نمی تونم چیز زیادی ببینم چون همون لحظه ماری جلوی دیدمو میگیره . آروم درو باز میکنه و من برای حفظ تعادل خودم دوباره سر جام میشینم.

من هنوزم از دستش دلگیرم ؛ باورم نمیشه...

ولی خب میدونید من زیاد اهل بروز احساسات نیستم.

ماری دستاشو برای گرفتنم جلو میاره.

_آفرین بک داریم میریم یه جای خوب.

هه من هنوزم باهات قهرم حتی اگه بخوای منو به بهشت ماهی ها هم ببری ترجیح میدم خونه بمونم.

چطوره اون پسره رو ببری ها؟ مطمئنم خیلی بهتر از من بلده چطوری از اونا لذت ببره.

آروم رو دستش که داشت نزدیک من میشد زدم و سرمو ظرف دیگه نگه داشتم ؛ درسته من پسش زدم !ماری با ناراحتی به من خیره شد ولی همون لحظه صدای ترمز ماشینی بلند شد و تونستم صدای جهنمیشو بشنوم.

_چیزی شده؟

چه سرعت عملیم داره...

پسری که اسمشو نمی دونم _بهرحال میتونم احمق صداش کنم_ سمت ماشین ما اومد و بعد از بغل کردن ماری به من خیره شد.

سعی کرد سمت من خم شه ولی صبر کن.

من نداشتم ماری بغلم کنه اونوقت توقع داری بزارم به شیکم نرمم دست بزنی ؟

فقط افراد محدودی اجازه ی این کارو دارن و مسلما احمقا جزوشون نیستن.

یکم تو جام جابجا شدم ولی کم کم احساس کردم دارم به سمت جلو هل داده میشم و وقتی فهمیدم چه اتفاقی داره میوفته که تو دستای زمختی افتاده بودم و اون داشت شکممو ماساژ میداد.

🐾You look like fish biscuits 🐾Where stories live. Discover now