ساعتم به صدا در اومد ،وای نه...دوباره یه شهر جدید،زندگی جدید و دوستای جدید،صدای ساعتم رو قطع کردم.از اتاقم اومدم بیرون و به طبقه نشیمن رفتم.
_بابا؟
بابام و نامادریم همدیگه رو داشتن می خوردن،فکر کنم فهمیده باشید چی دارم می گم اونم روی کابینت آشپزخونه،اوه...
بابام سری خودش و جمع کرد و نامادریم سلوارش رو پوشید
بابا:صبح ات بخیر
من سرم رو براش تکون دادم و همون لحظه ناتالیا(نامادریم)دستش رو گزاشت پوشتم
ناتالیا:معظرت می خوام بابت این صحنه ای که دیدی
_مشکلی نیست
ولی مشکلی هست،می فهمی؟مشکلی است وقتی اولین روز دبیرستانت باشه و پدر و نامادریت رو تو این شرایط ببینی افتظاهه و همینطور همراه با تحقیر
صبحانه رو خوردم و یه شلوار سیاه و یه لباس آسین کوتاه پوشیدم،کوله پشتیم رو برداشتم و به سمت در رفتم
بابا:خدافظ رز
_خداحافظ بابا
به سمت اتوبوس رفتم و سوارش شدم یه نفس عمیق کشیدم،دنبال یه جای خالی بودم...و پیداش کردم
کنار دختری که موهای طلایی داشت و چشمای سبز
صدام و صاف کردم
_می تونم بشینم
دختر:آره البته
و کیف اش رو برداشت
دختر:تو جدیدی نه؟
_آره از پاریس اومدم
دختر:پس می تونی تو فرانسه کمکم کنی
من سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم
_اسمت چیه؟
دختر:کارا،و تو؟
_اسمم رزالین،ولی تو می تونی رز صدام کنی
کارا:خب رز،چرا از پاریس اومدی به لس انجلس
_پدر ام جهانگرده و مادرخوندم یه مدله برا همین همش درحال سفریم
کارا:چه باحال
_نه اصلا هم باحال نیست هیچوقت یه جا نیستیم
و اخم بدی کردم
کارا:خب مهم نیست،رشته ات چیه؟
_طراحی
کارا:پس توی یه رشته درس می خونیم
و چشماش یه برق خاصی زدن منم خیلی خوشحال شدم بابت این
_البته رشته موسیقی هم مثل این که درکنار اون دارم
کارا:منم نویسندگی رشته دوممه
_فکر کنم بیشتر کلاسمون باهمه
کارا:آره
_پس می تونیم دوستای خوبی باشیم
با شرم و ناراحتی سرش رو انداخت پایین
کارا:فکر نکنم
_چرا؟
کارا:چرا فکر می کنی کسی کنارم نمی شینه
سرم رو به معنای این که نمی دونم تکون دادم
کارا:من یه بار معلم فیزیک دبیرستان رو بوسیدم از اون موقع همه یه جور بدی من و می بینن
و بعد مثل این که ترسیده بود برم تند تند گفت
کارا:من مست بودم و توی کلاب بودیم و یه شرط بندی کردیم ما دخترا
دستم و گزاشتم رو دست اش
_هی کارا این اصلا مهم نیست
و اون لبخندی از روی تشکر بهم زد
اون واقعا خوشگل بود،و می تونستم ستایشش کنم ولی من پوست سفید و چشمای ابی دارم و موهام و انگار کردن توی سطل رنگ سیاه شاید خوشگل باشم اما نمی تونم مثل کارا جذاب باشم
بلخره رسیدیم،دست کارا رو گرفتم و از اتوبوس پیاده شدیم
کارا:بیا بریم برنامه مون رو بگیریم
و دستمو کشید و من و دنبال خودش کشوند همونطور که داشتیم می رفتیم یه ماشین با سرعت زیاد پیچید جلومون
و توش پنج تا پسر نشسته بودن،کارا انگار استرس گرفته بود
پسر:هی کارا،دوست جدید پیدا کردی
و سرنشینای ماشین شروع کردن به خندیدن اینو پسری گفت باموهای قهوه ای و چشمای آبی
پسری با موهای رنگ شده بلوند ادامه داد
پسر:نگران نباشین این بیچاره هم بیشتر از دو روز باهات نمی مونه
من دست کارا رو گرفتم و کشیدم چون اونطور که معلوم بود حرفای طعنه آمیز اون ها تمومی نداشت
_بیا بریم برنامه مون رو بگیریم
و یه لبخند دلسوزانه بهش زدم
کارا:باشه
وقتی برنامه مون رو گرفتیم بیشتر کلاسامون با هم بود،و کاس اولمون که نقاشی بود نیم ساعت تا شروع اش مونده بود
کارا:بیا بریم یه قهوه بگیریم تا کلاس شروع شه نظرت چیه؟
سرم و تکون دادم
_بزن بریم
به بوفه دبیرستان رسیدیم وقتی قهوه ها زو گرفتیم رو به کارا گفتم
_اون پسرا کی بودن؟
آهی کشید و گفت
کارا:اون پسره که موهاش فر بود رو دیدی؟
یه ذره فکر کردم و یارم اومد اون پسر بامزه که چال داشت رو منظورشه
_آره
کارا:قبل از این که اون معلم رو ببوسم و معلمه اخراج شه اون پسره دوست پسر ام بود
قهوه ام رو به زور قورت دادم
_اون معلم رو اخراج کردن؟
کارا سرش رو تکون داد و گفت
کارا:آره،نه تنها باهم بهم زدیم از اون موقع اون و گروه اش ولم نمی کنن با این که یه دختر دیگه هم بود که باهمون معلم خوابیده بود ولی بوسه ی من با اون معروف شد.
_وای کارا من واقعا متاسفم
کارا:بیا بریم سر کلاس و دستم و کشید و باخودش برده تم
وقتی به کلاس رسیدیم یه پسر باموهای سیاه رو دیدم اون خیلی برام اشنا بود...حالا یادم اومد.اونم تو ماشین بود
پسر:سلام کارا
کارا:سلام زین
کارا انگار با زین راحت بود و ردیف اول نشستیم
زین:دوست ات رو معرفی نمی کنی؟
کارا برگشت و بهم نگاه کرد و بعد به زین دوباره نگاه کرد
کارا:تو با ما کلاس داری؟
زین:آره
کارا سرش رو تکون داد،و شقیقه اش رو ماساژ داد
زین:متاسف ام بخاطر رفتار بچه ها
کارا سرش رو تکون داد
زین:تو مثل خواهر کوچیکم می مونی کارا،دلم نمی خواد اینطوری ببینمت
و یه دفعه بچه ها حمله کردن داخل و معلم پنج دقیقه بعد وارد شد
معلم:سلام بچه ها من خانم ریوار هستم،برای بچه هایی که پارسال هم با من کلاس داشتن قوانین کلاسمو می دونن ولی اون چند نفری که جدید اومدن دلم می خواد بازم تکرار کنم،
یک:بعد از من داخل کلاس نمی شید
دو:پروژه هاتون رو به موقع انجام می دین
سه:به کسی تو این کلاس بی احترامی نمی شه
تا وقتی که این سه قانون برقرار باشه کسی با کس دیگه ای مشکل نداره
و بعد به سمت میز اش رفت
م
خانم ریوار:صفحه دوازده کتابتون رو نگاه کنید و خوب به حالت طراحی دقت کنید
....
_بلخره تموم شد
این و زمانی گفتم که از کلاس اومدیم بیرون هفتاد دقیقه مزخرف گزشت،معلم قبلی که داشتم خیلی بهتر بود
کارا:آره موافق ام باید هر دوشنبه تحمل اش کنیم.
_من اصلا این سبک رو بلد نیستم
کارا:منم ،ولی باید تمام تلاشمون رو بکنیم که نمره کامل بگیریم
به برنامه ام نگاه کرده ام،الان کلاس تاریخ داشته ام
_چی داری؟
کارا:نهههههههه من ریاضی دارم
_من تاریخ دارم
به سمت کمد ام رفتم و کتاب هنر رو گزاشتم توس و کتاب کلفت تاریخ و برداشتم
کارا:بعد از این چی داری؟
_فرانسه
کارا:منم فرانسه دارم پس می بینمت
هنوز پونزده دقیقه مونده بود به سمت کارا رفتم
_زین مگه تو اون ماشین نبود؟
کارا:آره
_پس چرا انقد باهات درس رفتار می کرو
کارا:من اونو از بچگی می شناسم باهم خیلی راحتیم و اون من و هری رو بهم معرفی کرد
_من فک کردم عاشقته
و هردومون زدیم زیر خنده
_اون جذابه
اعتداف کردم
کارا:و تو خوشگلی
_ممنون
به سمت کلاسا رفتیم و از هم خدافظی کردیم
...
بعد از یه روز طولانی رسیدم خونه و خودم و پرت کردم روی تخته ام،و سری خوابم بردهای^^
من صبام و نویسنده missing
امیدوارم خوشتون بیاد و هروقت فالوور ها و نظر ها به اندازه ای شد که مناسب دونستم چپتر ۲ رو می زارم
YOU ARE READING
missing(z.m)
Fanfictionهمه ی ما از یاد می ریم،از بین می ریم،یه سری هامون رو می سوزنن و یه سری های دیگه مون رو به خاک سرد می سپارن،ولی من رو هر شب به خاک می سپارن و صبح ها رو برای باز کردن چشمام به آتیش می کشن برای همین فرار کردم...و فکر کنم گم شدم