اشلی:رز بلند شو.
از جام بلند شدم
_صبح بخیر
لباسم رو پوشیدم و حاضر شدم.این ساختمون خیلی به مدرسه نزدیکه پس ما تمام راه رو پیاده رفتیم و فقط ده دقیقه راه رفتیم.
اشلی واقعن عجیبه،اون تمام مدت به من خیره شده بود.
امیدوارم سال اخر دبیرستان زودتر تموم شه تا از شر همه ی این کصشعرای مزخره راحت شم.
پاکت سیگارم رو در اوردم و یه نخ بین لبام گزاشتم و با فندکم روشنش کردم
_تا حالا شده برای یه کار کلی برنامه ریزی کنی و همش خراب شه؟
اشلی:تو نمی دونی برای یه چیزی تلاش کنی و تلاش کنی و تلاش کنی ولی هیچوقت بهش نرشی یعنی چی
_چرا کاملن می دونم
دیگ تا وقتی که به مدرسه برسیم حرفی بینمون گفته نشد
وقتی وارد شدم کارا محکم بغلم کرد و بهم گفت که چقدر دلش برام تنگ شده بود
فکر کنم همه ی ما به یه فرد مثل کارا تو زندگیمون نیاز داریم
زنگ چهارم...زنگی که من و زین تو موسیقی با هم همگروهیم...فاااک مییی...چرا انقد ازم فرار می کنه؟؟
زین:خب باید چیکار کنیم
حتا نگاشم نکردم.
_نمی دونم
زین:رز حالت خوبه؟
_نمی دونم
زین:چرا همه چی رو با این کلمه فاکی جواب می دی؟
_نمی دونم
عصبانیت رو توی تن صداش می تونم حس کنم
هولی شت...اون الان چه گهی خورد؟پاشد و رفت؟؟؟
عالی شد...
و الان هم از کلاس رفت بیرون.منم به سمت در رفتم و وقت از کلاس خارج شدم
به خوابگاه رفتم.
عالیه...اشلی هر گوری من می رم همرامه.
اشلی:فک کنم تا زنگ پنجم کلاس داری
کفشام رو در اوردم و خودم رو انداختم رو تختم
_داشتم
اش:چه اتفاقی برای اون دوست خوشگلت افتاد؟
_کارا؟
اش:اره فک کنم همین باشه اسمش
_هیچ اتفاق خاصی برای من و اون نیوفتاد
اون به سمت من اومد و کنارم نشست و شروع کرو موهام رو نوازش کردن
اش:می خوای خستگیت رو از بین ببرم عزیزم
اب دهنم رو قورت دادم،اون به سمتم خم شد و اروم لبش رو روی لبم گزاشت
اش:چرا انقد عصبی؟
این رو اروم بین بوسمون گفت
اش به ساعتش نگاه کرد
اش:ما دو ساعت وقت داریم تا بچه ها بیان
و ابروهاش رو با حالت خاصی به بالا داد
سریع لباسم و شلوارم رو در اوردم و ...
YOU ARE READING
missing(z.m)
Fanfictionهمه ی ما از یاد می ریم،از بین می ریم،یه سری هامون رو می سوزنن و یه سری های دیگه مون رو به خاک سرد می سپارن،ولی من رو هر شب به خاک می سپارن و صبح ها رو برای باز کردن چشمام به آتیش می کشن برای همین فرار کردم...و فکر کنم گم شدم