قبل از همه چیز.
امروز تولد کیمیای منه:")
آرزوهای قشنگ برات عزیزترین.♥
arduckma
---------پارت یازدهم
از نگاه زین
به نظرتون طبیعیه که یه معلم حسودی کنه به اینکه یکی از دانش آموزاش با بقیه خوشحاله و داره خوش میگذرونه و میخنده؟
ازش متنفرم. از این متنفرم که نمیتونم به لیام بگم ازش خوشم میاد فقط به خاطر اینکه دانش آموزمه. از این متنفرم که نمیتونم هرموقع که میخوام ببوسمش. از این متنفرم که اون میتونه با هرکی که دلش بخواد قرار بذاره ولی من نمیتونم. ازش خیلی متنفرم.
هوران، دوست صمیمی هری، از ایرلند برگشته و نمیدونم از کجا، ولی مطمئنم که اومده تا زندگیم و خراب کنه.
چرا اینقدر نزدیک لیام میشینه؟
حتما اگه به خاطر شنیدن صدای لیام نبود، میرفتم بیرون و بهشون میگفتم بس کنن. میدونستم بعد آخرین مکالمه ای که باهاش داشتم بهش آسیب زدم و از اون زمان به بعد به ندرت خنده یا لبخند لیام و می دیدم پس الان خوشحال تر از هر زمان بودم چون بالاخره صدای خنده هاش دوباره گوشم و پر میکرد.
این بهترین صدائیه که میتونه وجود داشته باشه.
چی میشد اگه منم میتونستم اینجوری بخندونمش؟"میشه بس کنی و اینقد به هوران خیره نشی؟ پسره بیچاره هیچ کاری نکرده که." لویی گفت و جلوم ایستاد و جلوی دیدم و گرفت. چرخیدم تا بهش چشم غره برم، لپ هام و باد کردم و حالت قهر به خودم گرفتم.
"چی میخوای لویی؟ میشه تکون بخوری؟ من داشتم میدیدم." گفتم.
"تو چیزی و نمی دیدی. تو زل زده بودی." لویی به نظر خودش به نکته مهمی اشاره کرد و من چشم هام و چرخوندم. و دقیقا همون زمان که میخواستم هلش بدم که کنار بره، خودش تکون خورد.
"مرسی واقعا." زمزمه کردم.
"نمیخواد این قدر حسود باشی." صدای خنده ریزش از پشتم اومد.
"و نیستم." اعلام کردم.
"چرا، هستی."
"نیستم."
"در هرحال، نایل از جاش خوشش میاد. معلم موسیقی." لویی حرف میزد.
"اوه، واقعا؟ تو از کجا میدونی؟" پرسیدم و چشم هام و به سختی از روی لبخند کمرنگ لیام برداشتم.
"تو و هری حسودین." لویی گفت.
"مهم نیست." زیر لب گفتم و به در تکیه دادم.
"هست. تو اصلا میدونی این قضیه چقدر برای من و هری آسون پیش میره؟ فقط تظاهر میکنیم که خود واقعیمون نیستیم، وقتایی که با همیم، همه دنیا فراموش میشه. فقط من فراموش میکنم که معلمشم و اونم دانش آموزمه. این همه چیز و برامون آسون میکنه." لویی توی حرفاش غرق شده بود و همینطور که به هری نگاه میکرد چشماش برق میزد.
YOU ARE READING
Lusting You [ Persian Translation ]
Fanfiction• زین مالیک بیست و چهار ساله، برای دو سال در دبیرستان کالینز تدریس کرده و در طول این دوسال هیچ مشکل یا دردسری نداشته، هیچ رابطه ی عاشقانه ای با دانش آموزها، هیچ چیز. ولی همه این ها زمانی خیلی ناگهانی تغییر میکنه که یه دانش آموز به نام لیام پین وارد...