- 29 -

790 159 45
                                    

کامنت کامنت کامنت

پارت بیست و نهم

از نگاه زین

"تو و هری الان خوبین؟" روی صندلی ام ولو شدم و جلو اومدم، آرنج هام و روی میز گذاشتم و ابروهام و برای لویی که درجوابم سر تکون داده بود بالا بردم. به سمتم اومد و رو به روم نشست.

"فکر کنم فقط لازم بود با هم حرف بزنیم." لویی جواب داد و شونه بالا انداخت. "اون فقط فکر میکرد من راجع به رابطه ام باهاش جدی نیستم و این کاملا احمقانه بود چون خودتم میدونی من چقدر عاشقشم. فقط یه ذره بازکردن گره ها و بیرون ریختن افکارمون لازم بود."

"خوشحالم شما خوب پیش میرین. خدای من این عجیبه!"

"چی؟" لویی پرسید ولی با اون پوزخند روی لبش میدونستم منظورم و فهمیده.

"اوه! خودتم میدونی تومو. همینکه ما دوتایی بدجوری عاشق شدیم. عاشق کسایی که به طور اتفاقی، میدونی، دانش آموزامونن. خیلیم عادی." گفتم. اگه اینجوری به قضیه نگاه میکردی، همه چیز خیلی عجیب به نظر میرسید. ولی لیام معنی جدیدی برام پیدا کرده بود؛ اون دیگه فقط دانش آموز من نبود. ضربان قلبم بود، کسی بود که بهش نیاز داشتم تا بتونم نفس بکشم.

نه دیگه یه دانش آموز عادی.

"خب، حالا این لیامتون کجاست؟" لویی پرسید.

معمولا لیام هرروز تایم ناهار و با من و توی اتاق من میگذروند، بیشتر به خاطر اینکه هنوزم نسبت به بقیه بچه ها عقب تر بود و باید باهاش کار میکردم و شاید من نمیتونستم همه روز و از اون دور بمونم. یه جورایی برام غیر ممکن بود.

"عام، اون و الکس دارن روی یه پروژه کار میکنن یا همچین چیزی." جواب دادم و شونه بالا انداختم.

الکس.

متنفر بودم از اینکه اون کنار لیام باشه، باهاش حرف بزنه، و بیشتر از همه طرز نگاه الکس به لیام بود که دیوونه ام میکرد. انگار که لیام تنها کسیه که تا حالا دوستش داشته. خونم و به جوش می آورد، صحبت کردن با لیام هم در این باره هیچ فایده ای نداشت. نمیخواستم فکر کنه از اون دوست پسراییم که میخوام کنترلش و توی دستام بگیرم.

نمیدونم، فقط احساس میکنم اینکه الکس هنوزم به لیام احساساتی داره اذیتم میکنه. میدونستم لیام هیچ وقت بهم خیانت نمیکنه ولی حسودیم میشد.

میخواستم فقط من و لیام باشیم. نه هیچ کس دیگه ای و نه هیچ دردرسری.

"احیانا الکس اونی نیست که وقتی شما دوتا یه دعوای بزرگ داشتین لیام قرار بود باهاش روی هم بریزه؟" لویی اشاره کرد. مطمئن بودم از این حرفاش قصدی داره چون، اون لویی بود و لویی از شکنجه دادن آدما با حرفا و کاراش لذت میبره. [😂] بهش خیره شدم قبل اینکه از جام بلند شم.

Lusting You [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now