پارت بیست و پنج
از نگاه لیام
"هی." سلام کردم در حالی که به سمت زین خم میشدم تا ببوسمش. دروغ نبود اگه میگفتم از دیروز تا حالا احساس میکنم یه گرمایی زیر پوستم میدوه. وقتایی که پیش زینم قلبم محکم تر میکوبه و احساس میکنم مغزم از کار می ایسته. فکر کردن به اینکه زین چقدر مراقبم بود و حساس و لطیف باهام برخورد میکرد باعث میشد دیوونه شم. میخواستم دوباره حسش کنم.
دوباره همش و تجربه کنم.
حتی بیشتر.
"لی؟" زین صدام زد. از افکارم بیرون کشیده شدم و خودم و روی میز مقابل زین پیدا کردم. به سمتم اومد و خودش و میون پاهام جا کرد. "چی توی اون ذهن کوچولوت میگذره؟"
"تو..." با یه خنده ریز ادامه دادم. "وقتی لختی."
"شیطون. ولی من هیچ اعتراضی ندارم عشق. راحت باش." زین جواب داد. عقب رفت تا مطمئن شه در قفله قبل اینکه دوباره برگرده و بهم نزدیک تر شه. خنده آرومی کردم. کراواتش و کشیدم تا صورتش جلوی صورتم قرار بگیره. لبام و روی لباش گذاشتم.
زین هم متقابلا با همون خشونت همیشگی اش بوسیدتم و زبونش سریع توی دهنم حرکت میکرد. آروم لب پایینم و می مکید. دستش و پشت گردنم گذاشت و بوسه رو عمیق تر کرد. دمای بدنم ذره ذره بالاتر میرفت و اتاق – عین هوایی که بینمون جریان داشت - انگار هر لحظه گرمتر میشد. پاهام دور کمر زین حلقه شد و به خودم نزدیک ترش کردم.
احساس میکردم هنوزم بس نیست. میخواستم همه لمسش و تمام خودش برای خودم باشه.
زین عقب کشید قبل اینکه بخواد بیشتر پیش بره. هرچقدر هردوتامون بیشتر ادامه می دادیم و بیشتر میخواستیم، اینجا جای خوبی نبود.
"آزارم میده." نفس زین روی گردنم پخش شد.
سرش و توی گودی گردنم قایم کرد."میدونم. ولی ما با هم از پسش برمیایم. مگه نه؟ من فقط یه سال دیگه از تحصیلم توی دبیرستان مونده." گفتم در حالی که لبم و گاز می گرفتم. زین عقب تر رفت و سرش و تکون داد. از روی میز پایین پریدم.
"یه چیزی هست که میخوام بهت بگم." زین گفت.
"اوه؟ چیه؟"
"من یه نامه گرفتم. چند روز پیش. بهم توی دانشگاه کینگستون به عنوان سخنران ادبیات پیشنهاد کار دادن." زین با لبخند حرف میزد.
دستش و توی موهاش فرو برد و بهمشون ریخت.چشماش می درخشیدن. حتی میتونستم برقشون و ببینم.
"واقعا؟" پرسیدم.
با شادی سرش و تکون داد. برای چند ثانیه خشکم زده بود و همینجوری ایستاده بودم ولی وقتی به خودم اومدم بازوهام و دور شونه زین حلقه کردم و محکم بغلش کردم. صدای خنده اش و از کنار گوشم شنیدم در حالی که اونم بغلم کرده بود و محکم تر فشارم میداد.
بهش تکیه کردم. یه جورایی توی بغلش وا رفتم.
"پس...برنامه ات چیه؟ کی قراره شروع کنی؟"
پرسیدم و از پایین نگاهش کردم."نمیدونم. میخوام بازم بهش فکر کنم. من تازه نامه اش و گرفتم لی." زین خندید. ازم فاصله گرفت وقتی صدای زنگ مدرسه رو شنید.
"بعدا میبینمت؟" پرسیدم و کیفم و گرفتم.
"البته که آره." زین گفت قبل اینه دستام و بگیره و جلوی رفتنم و بگیره. چشمام و براش چرخوندم و یه قدم به سمتش رفتم. اجازه دادم یقه ام و توی دستاش بگیره و سریع بوسیدمش. زین روی لبام خندید قبل اینکه بذاره ازش جدا شم.
خندیدم و چرخیدم. نمیخواستم برم ولی مجبور بودم. زین هنوز یه کلاس برای تدریس داشت و منم یه کلاسم مونده بود.
نمیشه همه چیز همیشه همین طوری راحت و شیرین باقی بمونه؟
------
"هری!"
" تو اولین سکست و داشتی پسر!"
"این اصلا به تو مربوط نیست."
"ولی---"
"لیام!" به سمت صدا چرخیدم. چشمام گرد شد وقتی الکس و پشت سرم دیدم. به سمتم اومدم و بغلم کرد. دیشب، حتی فرصت نکردم ازش خداحافظی کنم. چه به اینکه بخوام ازش درباره قرار بعدیمون بپرسم.
"تو اینجا چیکار میکنی؟" پرسیدم و ازش فاصله گرفتم.
"من اینجا درس میخونم عزیزم." الکس خندید. "فقط تو هیچ وقت متوجه نشدی."
"اوه." جواب دادم و دستام سریع میون موهام چرخید. لبم و گاز گرفتم و خجالت زده نگاهش میکردم. لبخند زد. "متاسفم."
"اشکالی نداره پسر."
"صبر کنیم ببینیم زین کی قراره متوجه این قضیه بشه!" خندیدم.
"پس حدس میزنم باهم خوب شدین، درسته؟" الکس پرسید.
"آره...یه ذره زمان برد ولی بالاخره همه چیز درست شد." با یه خنده کوچیک جواب دادم.
"بالاخره."
دهنم و باز کردم تا جوابش و بدم که صدای یه سرفه متوقفم کرد. به سمت صدا چرخیدم و تازه یادم اومد هری هنوزم اونجاست. احتمالا بابت اتفاق الان یکمی گیج شده. کنجکاو نگاهم میکرد، اخم کرده بود و ابروهاش و توی هم برده بود.
"میشه منم روشن کنین که اینجا چه خبره؟"
"این الکسه. همونی که دیروز توی کلاب باهاش آشنا شدم. و خب...جاش گذاشتم." جواب دادم و یکمی سرخ شدم.
"اوه. این همونه." هری سرش و آروم تکون داد قبل اینکه به سمت الکس بچرخه. "اگه داری توی دلت نقشه میکشی که مخ این و بزنی، مطمئن باش میکشمت. اون با دوست پسر فعلیش خیلیم خوشحاله."
"هری!"
"ها؟" پرسید.
"مشکلی نیست لیام! (الکس رو به لیام ) ولی هیچ چیزی قول نمیدم! ( الکس رو به هری )"
"پس داری دنبال دردسر میگردی مستر." هری با خنده گفت و الکس هم همراهیش کرد.
------
خیلی نمونده به آخرش.
میشه لطف کنین و برین پارت هایی که ووت ندادین و چک کنین و ووت بدین؟
یه عالمه بوس و بغل💛
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Lusting You [ Persian Translation ]
Hayran Kurgu• زین مالیک بیست و چهار ساله، برای دو سال در دبیرستان کالینز تدریس کرده و در طول این دوسال هیچ مشکل یا دردسری نداشته، هیچ رابطه ی عاشقانه ای با دانش آموزها، هیچ چیز. ولی همه این ها زمانی خیلی ناگهانی تغییر میکنه که یه دانش آموز به نام لیام پین وارد...