شايد براي همتون تا الان پيش اومده بوده كه گاهي فكر كني توي اين دنيا نيستي
انگار زير ابي و گوشات فقط صداي رفت و آمد آب رو ميشنوه،در حالي كه داري چشمات بازه و با اينكه زير آبي و داري خفه ميشي،ولي لحظات زندگيت دارن مثل يه فيلم دردناك از جلوي چشمات رد ميشن و تو چاره اي جز نگاه كردنش نداري!...
تا وقتي كه همه چيز تموم شه و بميري!
.
.
.
.
سلام
من هرمتيك هستم و ميخوام داستاني كه يك ساله توي ذهنم ساختمشو دنبالش ميكنم رو براتون اينجا پياده كنم و باهاتون به اشتراك بذارم
هرمتيك به معنيه خاص و دست نيافتني هستش
مثل كوكي داستان ما كه يه شخصيت عجيب و پيچيده هستش
ولي تهيونگ قصه ي ما گاهي از اين موضوع غافل ميشه ...
ممكنه اين داستان بيشتر از يك فصل بشه
پس
حمايتم كنيد
دوستتون دارم💋✨🌹
YOU ARE READING
Hermetic
Fanfictionبعضي اوقات سرنوشت مجبوره دوتا راه رو برامون انتخاب كنه ! يكيش مردنه! يكي ديگه هم فراموشي گرفتن ...! و تنها گذاشتنش بين صدها سوالي كه توي مغزشه و سرنوشت براي كوك اين رو رقم زد ولي تهيونگ شد رفيق نيمه راهي كه وسط راه برگشت...