لبه پشت بوم ساختمون نشست و پاهاش رو آویزون کرد.
به ستاره ها نگاه کرد و گفت:
"یعنی الآن کدومشونی؟"دفترچهِ جلد پارچهایِ گل گلیِ باده رو برداشت ، انار خشک ته بندش رو گرفت و کشید تا گرهاش رو باز کنه.
بند رو گوشه ای گذاشت و دفترچه رو باز کرد.دستاشو روی قلبش گذاشت
"آخ باده ، قلبم درد میکنه وقتی جای خالیت رو میبینم اما خیلی وقته که یاد گرفتم به تصمیماتت احترام بزارم"دفترچه رو ورق زد
"خب حالا از اول شروع کنم یا آخر؟""باده! تاحالا داستانی رو از آخر خوندی؟
من میخوام از آخرش شروع کنم"دفترچه صفحات خالی زیادی داشت ، اون صفحه آخر نوشته شده رو باز کرد و خوند :
"من فقط دلم میخواست
سقوط رو بچشم
رها بشم
و پرواز کنم
(باده)
پ.ن: این یک نامه خداحافظی برای خودکشی است"